Tuesday, September 26, 2006

for you

- و باز ... – کلمات سردرگم – ذهنی آشفته
... جملاتی ناهمگون – احساسی مهار نشده – باز هم بگویم
! هر گاه که می خواهم برای تو بنویسم همه ی وجودم تهی می شود ، می شوم منی خالی
! چه می دانم - در پی یافتن دلیلش هم نمی روم ، چرا که می دانم هرگز به آن نخواهم رسید
- زمان می گذرد – ذهن من هنوز ار واژه تهی است – وجود من هنوز از من خالی است
... من از حرکت باز ایستاده ام
، یادم آمد – درست است – دیروز آرزو کردم
" کاش ثانیه ها از حرکت باز می استادند تا من نیز کمی استراحت کنم "
... تو کیستی که ثانیه ها به فرمان تو
... آخر می گویند زمان از حرکت باز نمی افتد و تو مجبور به همراهی آنی
، در هر صورت سپاس
! مرا به من باز گرداندی
! پ.ن : برای رسیدن به آرامش برای تو دست به قلم می برم

Wednesday, September 20, 2006

finished


خدا - دردم آمد
دلم یک دنیا فریاد می خواهد
همین
پ.ن : می دانم قسمت بود یا همان سرنوشت ، مدتهاست عادت کرده ام

Sunday, September 17, 2006

hi

گاهی فقط دلم می خواهد بگویم سلام ، آنوقت تو لبانت را بگشایی
... و تا آخر بودنمان برایم حرف بزنی
، ولی می دانم ، گوشهای من هیچگاه شنونده ی خوبی برای حرفهایت نخواهند بود
... چرا که سکوت آنها را سخت می آزارد
... پس مثل همیشه بدرود
... پ.ن : کاش همیشه مثل هر روز بود
باورم نمی شود ، تمام شد آنهمه ازدحام بی قراریها**

Tuesday, September 12, 2006

183 + ...

در زیر باریکه ای از آب ،در کمتر از یک ساعت بیهودگی ، من تنها به شمارش 183 تار موی
! ریخته شده بسنده کردم
... و این یک نشانه بود
.
. پ.ن : شمردن تارهای مو در این بی حوصلگیهای این روزهایم کار شگفت انگیزی بود

Wednesday, September 06, 2006

11 months

، در روزی از روزهای بهار چشمانم را گشودم تا لبخندی به تو هدیه داده باشم
... تو نیز زندگی را به من
... یک سال و پنج ماه برای درک محبت های بی دریغت کافی بود
... دقیقتر بگویم همان یازده ماه
! من چه زود بزرگ شدم
...
! چیز زیادی از من مخواه
... دریغ تنها واژه ای است که از آن روزها به دوش می کشم
... از یاد برده ام ، یعنی هیچ به یاد ندارم
... هر چه بود گذشت ، من ِ فردایم را خراب مکن
. چشمانت را ببند ، به نقطه ای روشن بنگر ، همه چیز تمام خواهد شد

Sunday, September 03, 2006

just for few time !




، دلم می خواهد برای مدتی هم که شده مرا در اتاق خود ، زندانی کنند
تا ببینم آیا این روند "بلا به سر آمدنهای من " ، هنوز هم
!سیر صعودی خود را طی خواهد کرد

.
پ.ن : نمی میرم ، ولی نه شاید آخرین گزینه
! برای عدم نقض این موضوع همین باشد
پ.ن : تا اطلاع ثانوی از پذیرفتن هر خبر خوشی معذورم
! برای خودت می گویم
... پ.ن : اگر مدادها و کاغذهایم نبودند ... حالا که هستند