Friday, February 24, 2006

. مأموریت شما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست ، " با انگیزه زیستن " است
.
پ.ن: از کتاب آخرین راز شاد زیستن

Thursday, February 23, 2006



بهار را به تابستان سپردم ، تابستان را به پاییز ، پاییز را به زمستان
و زمستان را به آدمک برفی حیاط خانه ی مان که این روزها ذره ذره در حال آب شدن است !؟

Sunday, February 19, 2006

! باران می بارید ولی خیس نمی شدم
، دلیلش را نمی فهمیدم ، هرچه به سویش میرفتم حتی تک قطره ای نیز بر من نمی بارید
! زمین خیس شده بود ولی من خشک خشک بودم
، اکنون چند وقتی است بر گونه هایم می نشیند ، مرا خیس می کند

" بالاخره من نیز به باران رسیدم "
............
. نمی دانی تر شدن در زیر باران چه لذتی دارد

Wednesday, February 15, 2006


گیسوانم را در باد رها کردم ، تا بر من ثابت شود که هر تار آن به سمتی کشیده خواهد شد
!! و تنها دلیل با هم بودن انها در کنارهم اجبار من است نه دلیل دیگری

Tuesday, February 14, 2006

2:00

" یادش بخیر "

، شب فرو می افتد و من تازه می شوم ، از اشتیاق بارش شبنم نیلوفرانه به آسمان دهان باز می کنم
، ای آفریننده ی شبنم و اشک آیا تشنگی مرا پایان می دهی ؟ ، من می خواهم از تو سرشار باشم
. سرشار از تو

. خداوند عشق است ، عشق در درون ما جاری است

Monday, February 13, 2006

. جاده ی زندگی پر از گودال است ، من با لبخندی زیبا از گودالها عبور می کنم
. من بی هیچ دلیلی احساس شادی و خوبی دارم

. دیگر هیچ نگوی ، سکوت کلماتت را زیباتر ادا می کند

Wednesday, February 08, 2006


، تحریف شده ام
. از من واقعی نسخه ای دیگر بر جای نمانده است

Tuesday, February 07, 2006


!! یادت می آید هر سال جشن تولدت ، هدیه من به تو یک رز مشکی بود ، هنوز آنها را داری
!! هر سال 18 بهمن دو رز مشکی می خریدم ، یکی برای خودم و دیگری برای تو
............ولی پارسال
! سال گذشته را بی تو جشن گرفتم و تنها یک رز مشکی در برابرم بود
.........
..........
، اینک خسته ام
از تمام زندگیم تنها رزهای مشکی را برداشته ام و قدم به راهی نهاده ام
. که نمی دانم مقصدش کجاست ، خطرش چیست ، و حتی نمی دانم هدفم چیست
! تنها بریده ام از بی کسی و می خواهم کمی دور شوم از این روزمرگی
.......
، به هر سو روم با آن رز های مشکی ردی از خود بر جای خواهم گذاشت تا تنها تو بتوانی مرا پیدا کنی
!تنها تو
..................................
! منتظرت خواهم ماند حتی اگر زیبایی آن رز های مشکی تو را به من برساند

Sunday, February 05, 2006

! تو را خواندم ، جوابی نیامد
! تو را نگریستم ، بستن چشمها به من هدیه داده شد
! بر تو خندیدم ، اخمی شیرین برمن فرود امد
.....
!! دانستم تو نیزعاشقی و همین کافی بود برای دوباره دوست داشتنت

! چرا همیشه قرار من با تو بر سر چهار راههاست
و تو همواره گذر از مقابل مرا انتخاب می کنی !؟
: مداد صورتی را برداشتم و بر صفحه دلم حک کردم
!! ایستادن بر سر چهار راهها ممنوع
. برای انکه دیگران دوستت بدارند ، اول باید خود را باور کنی و دوست بداری
پ.ن : از امروز تصمیم گرفتم خود را عاشقانه دوست بدارم ، ببینم تو چه می کنی !!؟