Sunday, August 27, 2006

Escape


گاهی آنقدر دلم برای خودم می سوزد که تحمل بودن در کنار خود
. و احساس همدردی با من ِ درونم را نیز از دست می دهم
... اکنون نیز از همین وقتهاست
! من در حال فرارم

iPod

، حالم از چراهای بیهوده بهم می خوره
! وقتی کار از کار گذشته
حالا بشین جلوی من – چشماتو به چشمام بدوز
! و مثل نوار بی وقفه بگو: چرا – چرا – چرا ... ، می دونم که می تونی

***
...اِش سوخت Ram
! یا توجیبت گذاشتی یا کنار موبایلت
! به همین سادگی
! یک ماه صبر کن ، شاید درست شد

Sunday, August 20, 2006

...

، به نظر من ، اصلآ نمی شود باور کرد
... ولی خوب ، توجیه های تو را هم نمی شود نادیده گرفت
... پس من چه کار کنم ؟
! باور نمی کنم ، چون نمی خواهم باور کنم
.
. پ.ن: من غریق نجات خود شده ام

Monday, August 14, 2006

Traverse

بزرگترین ایراد من این است که
.باورهایم را به دست فراموشی نمی سپارم
.
! پ.ن: گفتم بزرگترین

Wednesday, August 09, 2006

Guilty

! چقدر بد خبری
دو ماه سکون زندگی تو به چنین سرنوشتی برای او نمی ارزید ؟
! دو ماه از خود گذشتن ... ، ولی خودخواهیت همه چیز را بر هم زد
... و اینک
... محکوم شدن تا کی ... ، اتهام تا چه زمان
، من محکوم به نابودی زندگی کسی شده ام
! سرنوشت او بدست من ... ، باور نمی کنم
.
دیگر کسی حرفی برای گفتن ندارد ؟
.من تنها امروز برای شنیدن این حرفها زمان دارم

Saturday, August 05, 2006

# !

می گویند همیشه این جلد کتاب است که ما را مجذوب خود می کند
! با آنکه از درون آن بی خبریم
... ولی در مورد ما درست عکس این بود
... نمی دانم چرا کتاب باز شده ات در برابرم قرار گرفت
... صفحه ی اول ، جمله ی اول ، حرف اول
! گویا جادو شده ام
اینک در میانه ی راهم ، باز می گردم تا ببینم آیا جلد کتاب تو نیز
! می توانست مرا اینچنین مسحورخود کند
(مثل همیشه)
!بر من ثابت شد هیچ گاه به هیچ جلدی اعتماد نکنم ، حتی جلد کتاب تو
(...پ.ن:بالاخره این وسط یکی ما رو گول میزنه ، حالا یا تو یا اون جلدت)
آخر بر رویش نوشته بودی : مزاحم نشوید
... باشد ، ولی بدان این اولین کتابی بود که نیمه کاره رهایش کردم
.
.پ.ن:در اختیار گذاشتن افکارم به تو تا همین جا کافی بود