Friday, July 27, 2007

Ennui

دارد چه بر سرم می آید ؟
چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند
کم آورده ام
نا توان شده ام در برابر روزها
! خسته تر از آنم حرفی بزنم، یا گاهی داد تا شاید کمی سبک شوم
تنهاییم هر روز پر رنگتر می شود
نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت !؟
اینجا کسی نیست برای حرف زدن
یا حتی اگر کسی هم باشد
حرفهای من از جنس دیگری است
! کسی چیزی نمی فهمد از آن
ولی
ولی دلم می خواست کسی بود و می فهمید تنهایی چه دردی دارد
وقتی دلم تو را می خواهد و هیچ گاه نیستی
بعضی وقتها آرزو می کنم کاش خیال بودنت هم هرگز نبود
! کاش نبودی
کاش نبودی تا من هر روز و هر لحظه احساس دلتنگی نکنم
...
دستانم را در هوا رها می کنم
ولی نیستی
نیستی تا آنها را بگیری
نیستی تا باورم شود هنوز هم هستم
... چه سخت می گذرد بر من
دلم می خواهد پشت پا بزنم به هر آنچه بوده و هست
من احساساتم را کشته ام
چه دردی می کشند
من به خودم و احساساتم خیانت کرده ام
آنها توان اینهمه سختی را نداشتند
دردم می آید
من درد دارم
هی من، می بینی
دیگر تو را هم برای خودم ندارم
چقدر تنهایم
تنهای تنها
ولی آخر دوست داشتن تو چیز دیگری است
دوستت دارم

Tuesday, July 24, 2007

tAlkH

... هنوز هم تلخ می نویسم
! به گمانم هنوز هم تلخم
براستی چرا اینگونه شده ام ؟
وقتی تنها می شوم
حرفم نمی آید، افکارم جمع نمی شود، آشفته می شوم، نگران
راحت بگویم
تلخ می شوم
! مثل قهوه ی تلخی که با یک لیوان شکر هم قابل خوردن نیست
می گفت چقدر خوش سفری
! دلم برای یک سفر طولانی در کنار تو تنگ شده
برویم و تا چندی دور شویم از هیاهوی این شهر
خوش بگذرانیم
!... بخندی تا من هم کمی بخندم
امشب می نشینم و به حرفهایش فکر می کنم
باورم نمی شود همه ی اینها را خطاب به من زده است
... خوش سفر، خوش خنده
چه متغیر شده ام این روزها
وقتی تنهایم عجیب احساس دوگانگی می کنم
کاش هرگز تنها نبودم
...
!

...

می نشینم بر صندلی اتاق تنهایی ها و به تویی فکر می کنم
! که در همین ساعتهای نه چندان دور از دستت دادم
چه سخت می گذرد بر منی که یک هفته ی تمام، صبح و شام
... برگردت می چرخیدم و تو مدام مهربانیهایت را ارزانیم می داشتی
چه لحظه های غمگینی است
آرامش روزهای با تو بودنم کو ؟
براستی چرا به یکباره اینگونه شد !؟
تهی شده ام- و نمی دانم باز کجا گمت کردم
،می دانم که هستی، می دانم که تا همیشه هستی
می دانم که در همین لحظه هم در کنارم نشسته ای و خیره به نوشته هایم نوازشم می کنی
ولی کاش مثل آن روزها حست می کردم
اتاقم عجیب کمت دارد
جایت آماده است
بیا و بمان برایم
... منتظرم

Wednesday, July 04, 2007

...

کمتر از 48 ساعت دیگر
یک پرواز
یک اوج
یک صعود
و منی تهی
...
توان هیچ خیالی نیست
نشسته ام منتظر
به گمانم من هم به آسمان خواهم رفت
تنها کمی مانده
صبر می کنم
!

پ.ن: اینبار خوانده شده ام