Thursday, May 31, 2007

Disheveled

اتاقم را جمع می کنم
میزی را که ماههاست کسی به آن دست نزده است
همه چیز به هم ریخته است
باورم نمی شود این کتاب و دفتر من است که این چنین نامرتب
! هر کدام به گوشه ای افتاده است
، من که هیچ، مادرم هم باورش شده من این روزها، من این ماهها
! من این ... به گونه ای دیگر شده ام
دستم را دراز می کنم و اولین کاغذ را بر می دارم
رویش را می خوانم
... می نویسم برای تو
!... چشمانم را می بندم
... کاغذی دیگر، دفتری دیگر، کتابی دیگر
اتاقم مرتب می شود
! ولی احساسم
عجیب به هم ریخته ام
به گارفیلد روی میزم نگاه می کنم
او هم دیگر نمی تواند مرا از این دنیای پر التهاب دور کند
! دلم برای او هم می سوزد گاهی
روبروی آینه می ایستم
لبخندی می زنم
و ادامه می دهم
بودنم را
م ن ه ن و ز د ل ی ل ه ا ی ز ی ا د ی د ا ر م ب ر ا ی ب و د ن

پ.ن : امروز که وارد اتاق شدم، دیدم گارفیلد به دیوار چسبیده
!مادر امروز او را به دیوار زده بود
!چرایش را نمی دانم ؟

Saturday, May 26, 2007

me & Me

! هی من، چقدر از من فاصله گرفته ای
! ... تو را چه شده
! دلتنگ چه شده ای، سکوت این روزهایت را نمی فهمم
! نگاههای خیره ای که می دانم خودت هم نمی دانی برای چیست
تو را چه شده است آیا !؟
از چه می ترسی
از چه نگرانی
التهاب نگاهت برای چیست ؟
به هم ریخته ای
آشفته ای
! راحت بگویم دیوانه شده ای
امروز اینگونه ای
فردا را می خواهی چه کنی ؟
فردا هم که هیچ
روزهای دیگر را چه ؟
می دانم باز می شوی م ن
! باز هم جدا از من
تو را چه می کنند لحظه های بی رحم این روزها
کاش ثانیه ها کمی مهربانتر بودند
کاش کسی بود و کمی از این من را آرام می کرد
! به هم ریخته ایم

Thursday, May 24, 2007

...

یک قطره اشک کافی است
! برای بازگشت من به من
!! پ.ن: این روزها خیلی چیزها کم دارم ، خیلی چیزها

Friday, May 18, 2007

r u Happy?

! دیشب چقدر کمت داشت آسمان، ستاره ی کوچک ِ بی نور من
کجا رفته بودی !؟
پنجره نگرانت شده بود
... پرده ها را کنار زدم
گفتم نکند دلتنگ شده ای
جایت را عوض کرده ای
! یا نمی دانم، رفته ای و برگردی
ولی نه
انگار نه دلتنگ شده بودی، نه جایت را عوض کرده بودی
! و نه رفته بودی تا برگردی
صحبت این حرفها نبود
! جایت را داده بودی به یک ستاره ی پر نور
پرده را کشیدم
!... رفتم تا بخوابم
تنها کاش می دانستی
در این روزها
! با بودن تو بود که آسمان شب برایم معنا پیدا می کرد
به تو گفته بودم ستاره ها را دوست ندارم
! حالا مانده ام چرا جایت را به ستاره ای دیگر داده ای
باشد قبول
دیگر حرفی نمانده بود
آسمان جاهای زیادی دارد برای بودن
هر جا که هستی
زیبا بر زمین بتاب
همین
...
!

Tuesday, May 15, 2007

---

اینک که طبل رسواییت را خود در کوههای بی صدا در می آوری
دیگر چه توقعی است از گوشهای من که هیچ نشنوند
وقتی تنها مرا به تماشای پیچیدن نجوای بی کسیت فرا می خوانی
!... و می خواهی طنین آنهمه ارتعاش را نشنوم
گوشهایم را می گیرم
چشمانم را می بندم
نفسهایم را حبس می کنم
میان دو کوه می ایستم
و آرزو می کنم
!... دیگر هیچ نشنوم از بودنها و نبودنهایت
.
.
.
ولی
مگر می شود !!؟

Friday, May 11, 2007

I'm 2 tired

یک ، دو ، ده ، یازده ، دوازده ، چهارده ، پانزده ، شانزده ، بیست
قرار دادن این اعداد در کنار هم می شود چهار روز
!... که خلاصه خواهد شد در دو ساعت
و من از اینهمه بودن
! تنها دلم را خوش کرده ام به دو ساعت و سی دقیقه پیاده راه رفتن
! می بینی دلم به چه چیزهایی خوش است
این روزها خیلی دارد سخت می گذرد ! ، خسته شده ام زیاد

!پ.ن : حالا تو بگو اگر شبهای امتحان نبود (منظور خود امتحان) ، زندگی ارزش کردن نداشت !؟

Monday, May 07, 2007

Just 1 day !

تنها یک روز کم دارم
برای به تو رسیدن
! آن یک روز هم برایم شده کابوسی خاکستری
می بینی
محکوم شده ام به نرسیدن
نفس کم آورده ام
تو را هم می دانم
... نه توان ایستادن داری ، نه توان آهسته رفتن
نمی دانم چه کنم
من گذاشته ام پشتش ، با شتاب در حال آمدنم
ولی
انگار
من
یک
روز
کم
دارم
می دانی
نرسیدن گاه می شود همیشه حضور
من که هیچ ، خیال بودنم که هست
به گمانت فراموش می شوم !؟

Tuesday, May 01, 2007

be a line !


با حساب امروز ، درست می شود سه روز در کنار تو ، کوچه ها و خیابانهای این شهر شلوغ را گز کردن
تنها برای یافتن پاسخ یک چرا ؟
و باز هم داستان
، همان نمی دانم های همیشگی
، همان سکوتهای ممتد
همان نگاههای خیره به راه بی پایان روبرو
، من در یک طرف خط و تو در آنسوی راه
، بی هیچ نگاهی
! در امتداد هم بی پیش می رویم

باز هم داستان همان دو خط موازی
ولی اینبار در کنار هم
نزدیکتر از همیشه
! بدون هیچ خط قاطعی

! بحث کردن با من بی فایده است
هنوز کوچه ها و خیابانهای زیادی دارد این شهر برای رفتن
! ما تمام نشده ایم

گاهی باید بی دلیل بودنها را پذیرفت
! به گمانم این بار هم از همان گاهی هاست