Wednesday, July 29, 2009

to feel queer

کنارم بودی. به خدا کنارم بودی.
احساست کردم. مثل ِ همیشه قدمهامو کند کردم. یادته؟ میگفتم اینطوری بیشتر با همیم...
بگو که بودی. بگو که اشتباه نمی کنم. بگو که درست دیدمت!
درسته که فرقتو کج کرده بودی، کانورس پات نبود، کیفتو کج ننداخته بودی، ولی خودت بودی. خود ِ آروم ِ مهربونت.
از طرز ِ راه رفتنت فهمیدم.
خودت بودی، آره خودت بودی، آخه احساست کردم و این چیز ِ کمی نیست..

Monday, July 27, 2009

نه همیشه،
گاهی اوقات به سرم می زند.
آنهم درست وقت هایی که شانه نداریم و قرار است مهمان بیاید!
به سرم می زند موهای ِ بلندم را بهم بپیچم.
آخر شما نمی دانید که من چقدر به همیشه و همه جا یکجور بودنم حساسم!
شما نمی دانید که من چقدر پیچیده شده ام،
شما نمی دانید که چقدر پیچیدگی افتاده به جانم.
نه، نه، نمی دانید و من هر چقدر هم که بگویم هیچ فایده ای ندارد!
ظاهر و باطن یکی است دقیقا در اینجاست که معنی پیدا می کند!

Friday, July 24, 2009

. . .

مگر زندگی بدون ِ سیب و انار می شود؟!
انار را که خشکاندید، تو را به خدا حواستان به سیب ها باشد!
در که بسته می شود، من می مانم و اتاقی خالی از نگاه ِ آدمها، حضور ِ آدمها.
من می مانم و مداد رنگی ها و پیرزن- لپ تاپ و آهنگ ها- خودکار و کاغذها- جزوه ها و درس ها و طراحی ها.
من می مانم و آینه ی کوچکی در دست و دلتنگی برای ِ چشمهای پر صدا!
من می مانم و حذف ِ تدریجی ِ آدم ها از روزها.

For u, with o & u

گاهی شنیدن ِ صدای ِ یک آشنای نزدیک کافی است برای امید به زندگی ِ دوباره.
حالا فکر کن کسی پیدا شود و یاد کردنش کافی باشد.
یاد ِ تو کافی است برای ِ من.
صدای ِ تو کافی است برای ِ من.
دیدار ِ تو که هیچ، زندگی است برای ِ من.

Monday, July 20, 2009

خیلی وقته که دیگه نمیتونم آب دهنمو درست قورت بدم!

Hmmm

فرق چندانی نکرده ام!
فقط کمی بزرگتر شده ام و بی اعصاب تر!

Monday, July 13, 2009

Color Galaxy


آدمي كه از خودش مطمئن نيست، به ديگران حسودي مي كنه!
ما نسل ِ " چيزي براي از دست دادن نداريم" هستيم.
يعني در اصل چيزي نداريم كه از دست بدهيم!
بي تو چه سخت مي گذرد روزگار من ..
پيرزن مات و مبهوت جمعيت را نگاه مي كرد و در دلش مي گفت: " ...! "
در دلش گفت و تو در نگاهش خواندي ...