Tuesday, August 31, 2010


نبودم.
هرگز.
و تو
تا همیشه
می گشتی
به دنبالم!

Monday, August 30, 2010

بعد از سقوط چشمانت را باز کن. شاید دنیا دیگر سیاه نباشد. کسی چه می داند!

خیلی وقت ها حواسمان بدجور پرت می شود.
دلمان زود به زود تنگ می شود. دلمان زود به زود می گیرد. دلمان زود به زود می شکند.
خیلی وقت ها حواسمان نیست.
توهم تنهایی مثل کنه می آید می چسبد به زندگیمان و چشم هامان کور می شود. سیاهی می شود تنها رنگی که می بینیم. قدم از قدم بر نمیداریم. چرا که می پنداریم تا مرگ فاصله ای نیست. "یک/ دو/ سه/ سقوط."
می ترسیم. شمارش اعداد را هم فراموش می کنیم. گمان می کنیم دنیا روی سه عدد می چرخد. و بر زبان آوردن ِ عدد ِ سه بزرگترین خیانتی است که زندگی می تواند در حقمان انجام دهد.
می گوییم یک، قدم اول را بر میداریم. می گوییم دو، قدم دوم را بر میداریم. سه را نگفته می نشینیم و همه چیز را واردار می کنیم به ایستادن.
همین جاست که باز حواسمان پرت می شود و اشتباهی دست به دامن آدم ها می شویم.
گمان ِ روزهای گذشته را می کنیم! و یادمان می رود تنها یک شماره با انتها فاصله داریم. و باز بیشتر یادمان می رود که آن یک شماره را هم خودمان بر زبان نیاورده ایم، وگرنه همه می دانند بعد از دو سه است! و همه حتی بیشتر می دانند که یک و دو و سه پشت ِ سر ِ هم و بی فاصله و بی معطلی ادا می شوند!
آخ از دست ِ این حواس پرتی ها. از دست ِ این گذشته ها. از دست ِ این ناباوری ها. از دست ِ این خوش باوری ها. از دست ِ این ..
حواسم جمع است. بلند می شوم می ایستم. سه را بلندتر از همیشه میگویم. و قدم از قدم بر می دارم.
بی خداحافظی.
سقوط گاهی بهترین اتفاق است برای ما
که جدا شویم از بعضی نگاه ها
بس که دیوانه ایم و هیچ وقت دلمان نمی آید!

Saturday, August 28, 2010

وقتایی که خوشحال بودیم/ تولدته؟

من و مریم نسکافه ایه کاله می خوریم.
تو(لادن)؟ تو همون یخی بخور :دی
اصن شد ما یه بار از این سوپریه الهیه رد بشیم دلمون بستنی نخواد؟ :دی

اینجا استاد داره میگه تولدت مبارک :دی

لادن، آها، داشت یادم می رفت، استاد گفت به پیک موتوری سلام برسون :دی

CIW

لادن، میگم واسه اینکه ما صد بار از اول نشستیم پروژه هامونو نوشتیم، بهمون 20 دادن؟

CIW

لادن، این تمرین ماست که استاد داره به بچه ها میگه؟
ما داریم معروف میشیما، حواست هس؟
- امروز نریم کلاس، من خوابم میاد، خب؟
+ نه، نمیشه که، باید بریم، بریم، خب؟
میریم، از اول تا آخرش خوابیم :دی ولی میریم، چون من میگم که باید بریم.
لادن، بازم بریم کلاس؟

در راستای هیشکی منو دوس نداره

لادن، یه اس ام اس به من میزنی؟
میخوام ساعت 8 شب بیام دنبالت، باهم بریم اون کافه هه توی دولت، سر تا پامون بوی سیگار بگیره، بعد بریم خونه، تا یه هفته من هی سرفه کنم، مامانم هی بگه واسه آلودگیه تهرانه، ما هی بخندیم.
لادن، بریم اونجا تو شمع رو کیکتو فوت کنی؟

یو آر بیگ پارت آف مای لایف

لادن، اپریشیت رو چجوری می نویسن؟
لادن، ریلی چند تا ال داره؟
لادن، بخوایم بگیم "نه، فکرشم نکن" چی باید بگیم؟
لادن، یه چیز میگی که حالِ الآن منو توصیف کنه؟
لادن، زندگی یعنی چی؟ لایف یعنی چی؟ این جیمز بلانت چی میگه چی ایز بیوتیفول؟ چی ایز برلینت؟
لادن، تولدت مبارک؟

HB Ladan :*

.
.
presence- Anathema
.
.
One has to come to terms with one's own mortality.
And you can't really help people who are having problems with mortality,
if you've got problems of your own.
So you have to begin to sort things out,
and I thought I had sorted things out until I saw this excerpt from this book,
of certainty I shall remember what it said:
"Life is not the opposite of death. Death is the opposite of birth. Life is eternal."
And I thought that it's the most profound words I have ever heard about that issue
and it really put me in peace.
[I felt it was a wonderful story.]
And that's it. What else is there to say? Heh.
Life is eternal.
Surely the opposite of life is not death, but life is eternal.
There is no opposite. And so, what happens is, I suppose,
[and isn?t this a raging (or outrageous)]
state of pure consciousness, stillness and silence?
Yeah, what we are looking for now,
we are searching for and we have been searching for,
now we've become closer to it and now we know it's already there,
is there for ever to seek, it's there, and it's going be there, all the time, forevermore.
Only you can hear your
life Only you can heal inside
(Life is eternal...)

Thursday, August 26, 2010

یه روز خوب میاد- 21


Tuesday, August 24, 2010

دست هایت را به من بده/ شاید کمی آرامتر شدی ..

بعضی دردا خیلی سنگین اند. حتی صبورترین آدمام از زیرش شونه خالی میکنن. تحمل ِ به دوش کشیدنشو ندارن. باید یه روزی، یه جایی، یه جوری، به یکی بگنش. اصلا اینطوری که "بیا برات اینو بگم". یعنی بدون اینکه کسی چیزی ازشون بپرسه شروع کنن به تعریف کردن. تند تند. بی وقفه.
بعضی دردا خیلی سنگین اند. حتی شنیدنش. اینکه یکی بیاد بشینه کنارتو برات تعریفشون کنه. اینه که توأم کم میاری. رو دلت سنگینی میکنه. دوست داری بری یه جا فریادش بزنی. بعد به اولین نفر که نه. ولی به هفتمین نفری که میرسی شروع میکنی به تعریف کردن. که خالی شی. که رها شی. که آروم شی.
اینه که یهو میبینی کل ِ شهر خبردار شدن از اون درد سنگینه.
ولی کی و کجا و چجوری و چه کسی شو هیشکی نمیدونه..
بعضی از sms ها رو نمیشه دو بار خوند.

حالم خوبه

سلام
woow!
کلی همه جیغ کشیدن
مامیش که خودکشی کرد.
پ.ن: ثبت تاریخ داره. به تاریخ 1 شهریور 89. ساعت 10 شب.

Sunday, August 22, 2010

مرگ

می آید
آن یکی ولی
نه
نمی آید

Friday, August 20, 2010

یه روز خوب میاد؟

Dedicated To Mr.Bex :-)



Wednesday, August 18, 2010

Monday, August 16, 2010

ثبت شد. بی صدا. بی لبخند.

صاف بشین
اخم نکن
به دست ِ من نگاه کن
یک
دو
سه
.

Sunday, August 15, 2010

حیف شدیم رفت.
یه روز خوب میاد- 20
.




شکست.

Thursday, August 12, 2010

Sunday, August 08, 2010

آنقدر بخند تا دنیا تمام شود

.
مشترک مورد نظر، در دسترس، نمی باشد.
.

Friday, August 06, 2010

Life is Life!

یه روز خوب میاد- 19
.


Wednesday, August 04, 2010

بازگشت به زندگی- جلسه ی سوم


واقعیت همینیه که من گفتم

واقعیت اینه: یکی میمیره، یکی زنده میشه
واقعیت اینه: یکی میره، یکی میاد
حالا قضیه ی منو و توئه
وقتی میری، یکی میاد جاتو میگیره
انقدیم لازم نیست داستان بنویسی واسه رفتنت، فرداش همه چی تموم میشه، آدم جدیده بلده جاتو پر کنه، خیلی غصه نخور و الکی فکر نکن جات خالی میمونه! هِه!
با خیال راحت بذار برو.
آره.
یه روز خوب میاد- 18


Sunday, August 01, 2010

بگو دوباره بخواند برایمان، از آن دور دست ها، دلمان تنگ می شود ..




با تو ام ای جا مانده از دیروزهای فراموش نشده

حالا؟
بعد از چند روز؟
پیش خودتان نگفتید مرده است یا زنده؟
اصلا وقت شد از خودتان بپرسید کجاست؟ چه می کند؟
گرفتارید. می دانم. از خودتان بهتر. از خودتان بیشتر. ولی دلم این چیزها را نمی فهمد. بهانه گیر شده است. این روزها زود دست به قلم می شود. زود خط می زند. زود از یاد می برد!
ما هر روز با هم دعوا داریم. سر ِ صبحانه، سر ِ نهار، سر ِ شام. کوتاه نمی آید. قلم به دست ِ اوست. خط می زند و می رود صفحه ی بعد.
دارد مدام کمتان می کند. از زندگی ام. از خودم. از توی دفترهایم. از لای نوشته هایم. از عکس هایم. از آهنگ هایم.
افسار ِ زندگیم را داده ام به دست ِ دلم. گفته ام خط بزن. پاره کن. بسوزان.
من
آدم های
امروز هستم
فردا نیستم
نمی خواهم
درست مثل ِ شما.
من نیستم
شما هم نباشید.
حرف ِ آخرم بود؟
بدون شک.