Friday, December 24, 2010

..

روزهای نبودنم که از هفت گذشت
بدان بازگشتی نیست
فاتحه ای بخوان
و زندگی ات را بی من
از نو دوباره آغاز کن
انگار که تا به حال صدای خنده هایم را نشنیده ای ..

Monday, December 20, 2010

بازگشت به زندگی




Friday, December 17, 2010


قرار گذاشتیم نقاشی هاشون که تموم شد ازشون عکس بگیرم. هی وسط تند تند رنگ کردنشون سرشونو میاوردن بالا که نریم عکس بگیریم؟
عاشق سه تاشونم. وقتی که همه چی تموم شد و قرار شد هر کی بره خونه هاشون و یهو تندی اومدن جلو که خاله، کی ها میای؟ گفتم خب هر وقت شما بیاین منم سعی میکنم بیام . بعد یکی یکی شماره هاشونو از حفظ می گفتن که ینی سیو کن توو گوشیت که هر وقت خواستی بیای بهمون زنگ بزن که ما هم بیایم :دی
شماره هاشونو اسماشونو سیو کردم توو گوشیم.
زهرا جون، رها جون، زینب جون
ماچ دادن و رفتن.

Tuesday, December 14, 2010

یه روز خوب میاد- 35

Monday, December 13, 2010

..

خدایا شکرت :)

Sunday, December 12, 2010

رحمانی را خدا آزاد کرد :دی


یه روز خوب میاد- 34


Saturday, December 11, 2010

...

آدم های آزمون و خطا شده ایم
درست مثل موش های آزمایشگاهی
که کسی
دلش
به حالشان نمی سوزد
که اگر مُرد هم که مُرد
چیزی که زیاد است جایگزین
عمرت؟
بسته به چیزی که رویت آزمایش می کنند
هی کم و زیاد می شود
خیلی زیاد عمر کنی چند ماه
عمرت هم اگر به دنیا نباشد که هیچ
با اولین تزریق
فاتحه مع الصلوات
کفن و دفن هم نداری
یعنی انقدر زیادند از این دست مرگ و میرها که شاید میگذارند وقتی شمار مردگان به مثلا صد تا رسید یک ماشینی چیزی میگیرند
مثلا خیال کن یکی می رود سر خیابان میگوید:
دربست؟
مستقیم گورستان؟
بعد توی یک گور دسته جمعی خاکت می کنند
و تمام!
همه چیز به همین سادگی است
با یک آزمون و خطا شروع می شود
اگر بدنت مقاومت کرد می مانی
اگر نکرد
آن دنیا می بینمت.

Friday, December 10, 2010

..


من به زندگیِ آدم‏های شبیه به تو خیلی حساسم!

Wednesday, December 08, 2010

جمع آوری خاطرات!

تا پژمرده نشده خشکش کن. بذار حداقل قشنگیشو حفظ کنه.

Monday, December 06, 2010

Sunday, December 05, 2010

دست هایم هنوز کال‏اند، تا رسیدنشان دعا کنید سرما نزند!

Thursday, December 02, 2010

- مگه صدا نمی‏ده؟
+ چرا. می‏ده.
- پس چرا هی نگاش می‏کنی؟
+ اگه یه وقت یادش رفت صدا بده چی؟ اونوقت من نمی‏فهمم! اونوقت جوابشو نمی‏دم! اونوقت نگرانم میشه ..
+ نمی خواد نگاش کنی! چه صدا بده چه نده نگرانت نمی‏شه!

..


چیزی شبیه ِ روزهای آخر پاییز شده ام
دستم به زندگی نمی رود ..

.

لازم نیست شمارشو پاک کنی یا دونه دونه اس ام اس هاشو
لازم نیست اسمشو از گوشه ی دفترت پاک کنی
لازم نیست عکساشو از توی گوشیت و لپ تاپ ات پاک کنی
لازم نیست صداشو یادت بره
لازم نیست قیافه شو فراموش کنی
لازم نیست جاهایی که باهم رفتینو از یاد ببری
لازم نیست آهنگاشو پاک کنی
لازم نیست بگی نیست، نبوده، دیگه نباید باشه
لازم نیست روی پاک کردن و نبودنش پافشاری کنی
کافیه مدادتو بگیری دستت و شروع کنی به کشیدن
هر چیزی که بخواد بشه میشه
شمارش، قیافه اش، صداش، آهنگاش، کلمه هاش، همه ی خودش یهو باهم سروکله اش پیدا میشه
بعد تو میمونی و یه احساسِ کنف شدگی در برابرِ خودت!
زندگی کن
اون هست
تو ام هستی
پاک نکن چیزی رو
یادت نره که زندگی
هر جور که بخواد میره جلو
هر جور که بخواد
نیست
نیستی
و این چیز عجیبی نیست ..

Wednesday, December 01, 2010

دیگر منتشر نمی شوم.
کسی خبرِ سوخته را منتشر نمی کند!
یک روزی خنده هایم تمام می شود!
چه تلخ..