Wednesday, August 24, 2011

حالا که می‏باری، نم نم ببار!

اینترنت‏مان را قطع کردند. گفتند ترافیکتان تمام شده است. گفتیم ما یکساله تمدید کردیم! 24گیگ! ماهی دوگیگ! بعد با این سابقه‏ی یک‎‏سال و نیمه محال است این چیزی که می‏گویید! چطور میتوانیم یک‏ماهه 24گیگ را تمام کنیم؟ هنوز یک‏ماه هم نشده که اینترنت‏مان را شارژ کردیم! چه می‏گویید؟

اینرا بعد از نصفِ روز توی نوبت ماندن فهمیدیم. هی یک خانومی پشت تلفن می‏گفت: شما در صف شماره‏ی بیست و چهارم هستید. یا دوازدهمین. یا پانزدهم. یا ششم. به شش که رسید آنقدر صبر کردیم تا گوشی را بردارند. آقای پشت خط گفت همینی هست که هست. یعنی بعد از کلی کلنجار رفتن و ریز دانلودها و اینها را دیدن گفت شاید پسوردتان لو رفته است و یکی افتاده است روی ترافیکتان و یکجا آنرا بلعیده است! البته اینها را من می‏گویم چون آقای پشت خط مودب بود و دلش می‏خواست مارا متقاعد کند که خب نکرد و مدام بی‏ربط حرف زد! بعد ما گفتیم آخر شما جای ما! با این سرعت می‏شود یک‏روز 4گیگ دانلود کرد! اسمش 256است ولی عین دایال‏آپ کار می‏کند از بس قطع می‏شود!

آخرش گفت بروید شکایت کنید. ماهم گفتیم یعنی وقت تلف کردن نیست؟ هست. وقت تلف کردن است. ما باید عین پولی که برای یکسال ریختیم به حسابشان باز بریزیم به حسابشان تا دنیا رنگی شود و یک روز خوب زودتر بیاید.

دوربین توی صورت شماست، لطفاً لبخند بزنید.

نوبت تو تمام شده است برای باریدن..

گوش بده

صدای باران از پسِ ابرها می‏آید..

Tuesday, August 02, 2011

باید مجسمه‏ات کنند در میانِ شهر

حتی خمیرهای بازی هم بعد از یک مدت طولانی که ازشون استفاده شد و به هر شکلی در اومدن، خشک می‏شن، از بین می‏رن، دیگه نمی‏شه به هر شکلی درآوردشون..
ولی تو..