Saturday, April 21, 2012

Listen


چی گوش می‏دم؟
درباره ی الی..

Sunday, April 01, 2012

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..

خیلی گذشت تا امروز. تا این منی که حالا می‏بینید.. خیلی بالا و پایین داشت، خیلی چپ و راست داشت، خیلی زمین خوردن داشت، خیلی بلند نشدن داشت، خیلی بریدن داشت..

خیلی گذشت تا امروز.. من آدمِ امیدم. آدمِ صبر کردن تا درست شدن. آدمِ غمت نباشد، بالاخره می‏شود! ولی حالا، همین من، همین منی که خیلی کم به تهِ تهِ تهِ خط می‏رسم، بدجور وا داده ام. بدجور نشسته‏ام کنار و دارم می‏گذارم هر چه بادا باد، هر چه می‏خواهد بشود، بشود، هر چه شد، شد.. نشسته ام پاهایم را گرفته‏ام توی بغلم، سرم را گذاشته‏ام روی پاهایم، و به آدم‏هایی که می‏آیند و می‏روند نگاه می‏کنم، بی حتی کلمه ای حرف زدن، بی حتی سری تکان دادن، مثلِ یک مجسمه‏ی بی‏جان که وسطِ یک میدانِ متروک آرام خفته است! چیزی شبیه به همین.

مجسمه از خود اراده ای ندارد. آدم‏ها هر کاری بخواهند با آن می‏کنند. صدایی ندارد برای اعتراض! بهتر است آرزو کند به همین زودی‏ها توی طرح بیفتد و یک خیابانی، اتوبانی، چیزی از میدانِ متروکِ شهر بگذرد و با خاک یکسان شود.

من به لمس شدن عادت ندارم. به عکس گرفتن. به هر روز به یک شکل در آمدن.