! دیروز وقتی که رفتی تازه فهمیدم جایت چه خالی می شود گاهی
امروز تنها بیدار شدم
صبحانه خوردم
تختم را جمع کردم
و در لحظه هایم جای تو را مدام خالی دیدم
باورت می شود
من باز هم حرف نمی زدم
بودن و نبودنت فرقی نمی کند
من حرفهایم را می نویسم تنها
! کاش بودی و باور می کردی
صبحانه خوردم
تختم را جمع کردم
و در لحظه هایم جای تو را مدام خالی دیدم
باورت می شود
من باز هم حرف نمی زدم
بودن و نبودنت فرقی نمی کند
من حرفهایم را می نویسم تنها
! کاش بودی و باور می کردی
راستی ، چرا رفتی ؟
چرا وقتی نیامدن را بهانه کردم
اصرار به با هم بودن نکردی
اینبار راحتتر از همیشه گفتی بمان
! ماندم تا باورم شود بی تو هم می شود بود
چرا وقتی نیامدن را بهانه کردم
اصرار به با هم بودن نکردی
اینبار راحتتر از همیشه گفتی بمان
! ماندم تا باورم شود بی تو هم می شود بود
تنها دلم کمی برای ماهی قرمز خانه می سوزد
! آخر کسی نیست آبش را عوض کند
! آخر کسی نیست آبش را عوض کند
من از ماهی می ترســــــــــــــــــــــــم
نمی خواهم دلت برای دلم بسوزد
بیا
آب ماهی را عوض کن
و برو
... دلم نمی خواهد وقتی که نیستی ماهی کوچکم هم
نمی خواهم دلت برای دلم بسوزد
بیا
آب ماهی را عوض کن
و برو
... دلم نمی خواهد وقتی که نیستی ماهی کوچکم هم
پ.ن : اگر خیال آمدن کردی ، کلاهت را به سر کن
! کلاهت را خیلی دوست دارم
! کلاهت را خیلی دوست دارم