Sunday, August 31, 2008

زرد: کسی که هرگز فراموش نمی کنید.

پ.ن: ...

Thursday, August 28, 2008

Good Life Without Anythings

با خیلی چیزها کنار آمده ایم.

...

داشتم به این فکر می کردم که یعنی کسی پیدا می شود بیاید جلو، به من بگوید: من هیچ نمی دانم!
هی فکر کردم. بیشتر و بیشتر. به نتیجه ای نرسیدم...
نا امید جلوی آینه ایستادم و خیره به چشمهای خسته ام گفتم: هیچ نمی دانم، هیچ نمی دانم، هیچ نمی دانم...
هی آدمها، قضاوت بی جا نکنید. هی آدمها، به جای هم فکر نکنید. هی آدمها، به جای هم حرف نزنید. هی آدمها، خودتان را پرت نکنید وسط ماجراهایی که هیچ ربطی به شما ندارد. هی آدمها، یکطرفه به قاضی نروید. باشد؟ قبول؟
آخ که چقدر خسته ام از این چیزها. کاش کسی می آمد و می گفت: م ن ه ی چ ن م ی د ا ن م ا ز ه ی چ . . . !

Sophie

داشتم سوفی را جا می گذاشتم!
این یعنی پایان ِ من.

Sunday, August 24, 2008

view

پنجره رو به یک شهر باز است. رو به یک دنیا دوندگی. رو به گاهی تازگی. پرده ها کنار می روند. پنجره رو به خرابه ای تاریک باز است. یادم آمد. طراحی های روی پرده ی اتاق کار خودم بود. گاهی کنارش می زنم که یادم نرود هنوز خرابه سر ِ جایش هست. هنوز صبح می شود و شب. هنوز ...

! After 2 years

بعد از دو سال تازه می فهمد زندگی یعنی چه. زندگی ِ با تو یعنی چه. بهانه می گیرد و می رود.
غیر قابل هضم شده است برای من، خیلی چیزها.

Monday, August 18, 2008

Come on

پیاده شو.
همین حالا- همین جا./

Saturday, August 16, 2008

نیستم. خوب نیستم.

Friday, August 08, 2008

!

دلم برای آدمهای پارسال تنگ شده!
هر چقدر بزرگتر می شوید بدتر می شوید!
شد نصف ِ یکسال.

Saturday, August 02, 2008

Truth

در جستجوی کدامین نگاه، اینهمه شهر را در عبور پر پیچ و خم جاده ها بی هوا یکی می کنم. در جستجوی کدامین نگاه؟ کدامین دست؟ کدامین احساس؟ کدامین حرف؟
من به دنبال ِ که می گردم اینهمه سال؟ اینهمه روز؟
دل بسته ام یا که دل داده ام؟
می دانم یا که نه؟ می دانم یا که مثل هزاران بار ِ گذشته باید تا نزدیکیهایش به پیش روم؟
من باز حوصله ندارم عینکم را به چشم بزنم و از دور ببینم انتهای رفتنم به کجا ختم می شود!
شهرهای بزرگ را با سرعت رد می کنم. در شهرهای کوچک به دنبال نگاههای دور می گردم. به دنبال کسی که ظهرهای گرم روی بلندترین قله با چشمهایی باز خورشید را می نگرد. به دنبال ِ کسی که آن پایین با یک کلاه و یک بطری آب دارد نفس زنان خودش را به قله می رساند.
به دنبال ِ دخترکی می گردم که روسری گلدار به سر دارد و در دشت دنبال ِ پروانه ها می کند!
زیادی رمانتیک است. می دانم. ولی نگاه ِ اینها خیلی فرق دارد با شمای این نزدیکیها!
من سالهاست که می گردم و پیدایشان نمی کنم. من سالهاست که در این دورها و نزدیکی ها صداقت این نگاه ها را ندیده ام. من سالهاست فراموش کرده ام که گاهی اشکها بی نهایت صافند و زلال. من سالهاست فراموش کرده ام آدمها خوبند ...

پ.ن: اینکه آدمها فراموش نشوند خوب است آدمها.