Monday, December 25, 2006

Without ...

. همیشه که آدم نمیشینه کلیشه وار کلمات و بهم بچسبونه
! که چی ، که بشه یه نثر ادبی – یه نوشته ی پر معنا – یه عالمه جمله ی با احساس
! احساسی نوشتن کار دشواری نیست ، آنهم برای تویی که سراسر احساسی
_ ولی احساست را در دورترین نقطه ی وجودت مخفی کرده ای
! که بعضی وقتها خودت هم یادت می رود کجا پنهانش کرده ای
... آدمها نویسنده می میرند
... بی چتر – بی چراغ
چه سرد است اینجا – چقدر تاریک شده – به گمانم مدت زیادی نمی گذرد از آخرین باری که
. فانوس به دست وارد تنهایی ات شدم
"هی ، داری با خودت چی کار می کنی !؟"
برف هم که می آید – سفید شده ای در زیر آوار فراموشیها – آمده بودم به احساست سری بزنم –
شعله اش را بگیرانم و بعد مثل همیشه که از من می خواستی ، زودتر کارهای ناتمامم را انجام دهم
... وبروم
"من می رم - کاری که نداری باهام ؟"
چترم را می گیری – فانوسم را آنطرف می گزاری –
... وقتی مطمئن می شوی که دیگر چیزی در دست ندارم ، اجازه ی رفتن می دهی
... بی چتر – بی چراغ ، مرا راهی می کنی
... به گمانم می خواهی دنیای ساختگی ات را نشانم دهی
خود خواه نیستی – تا به امروز به این باور رسیده ام –
ولی مگر نمی دانستی از سیاهی و سرما می ترسم –
مگر نمی دانستی چند وقتی بیشتر نمی گذرد که کابوسهای شبانه ام را از یاد برده ام –
... مگر نمی دانستی من با همین یک چتر و چراغ است که لحظه هایم را می گذرانم
... می دانستی – می دانم که می دانستی
... تمام حرفهایت مثل همیشه ناگفتنی بودند – یادم نمی آید برای یکبار هم که شده چیزی به من گفته باشی – حتی یک سلام
به گمانت همان نگاهها کافی بودند برای حضورت در ثانیه هایم
و امشب هم تکرار همان نگاهها – ولی نه ، امشب دستانت هم به کمک آنها آمده بودند
! انگار فهمیده بودی نگاهها هم ناتوان می شوند
یادم نمی آید - ماندم یا نه
یادم نمی آید - بی چتر و بی چراغ توان ادامه ی راه را داشتم یا نه
... ولی یادم مانده است که باز هم با آنهمه ناتوانی ، لبهایت در برابرم گشوده نشد
... تمام شدی – تو امروز تمام شدی
... و من یک قطره اشک هم برایم نمانده بود تا نثار روزهای بی صدایت کنم
پ.ن : من از دنیای ساختگی ات نمی هراسیدم
... می دانستم آنقدر بزرگ هست که مرا در گوشه ای از آن جا دهی

! من نه از سیاهی و تاریکی – من نه از سرما و سوزش – من از دنیای بی صدا می ترسیدم

9 comments:

hozein said...

Natars baba jan, to tnaha nisti:D

-::Shadeless::-

Anonymous said...

ولی احساست را در دورترین نقطه ی وجودت مخفی کرده ای
! که بعضی وقتها خودت هم یادت می رود کجا پنهانش کرده ای
...............aali bood

شقايق said...

avvalesh tarse ba'desh adat ba'desh entegham!

Anonymous said...

ba-ran amadei
bi-ron miravi
va dar emtedade jaye paye chatr
gam az khodat bar midari

Anonymous said...

ba-ran amadie
bi-ron miravi
va dar emtedade jaye paye chatrhaye siyah
gam az khodat bar midari

Iranian idiot said...

man daghighan baraxesham! Asheghe donyaye bisarosedam!

bisaroseda na sokoot

Anonymous said...

yani dige nemitarsi?

Anonymous said...

بی خیال

Anonymous said...

raftan vase man aslan sade nsit
raftan o naneveshtan!