Friday, August 24, 2007

never ...

!! فراموشی
... کاش می شد کمی دلم برای من بسوزد
دارد تمام می کند
نابود شدنش را می بینم
! ولی چه کنم که نمی شود از یاد برد
... گاهی وقتها نمی توان فراموش کرد
... و اینبار
همیشه در ساعت همیشگی هجوم می آورد بر بودنم
تمام هستیم را مال خود می کند
! پا می گذارد بر من و من
و با خیال راحت می رود
! تا فردا باز با تمام وجود به سراغم آید
...
بی صدا شده ام
حرفم نمی آید
و باز مثل همیشه
! هیچ نمی گویم
چه سخت است تنهایی
! و سخت تر غریبه شدن برای خود

3 comments:

Anonymous said...

همه شب درین امکه نسیم صبحگاهی...به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

Anonymous said...

و با خیال راحت می رود
! تا فردا باز با تمام وجود به سراغم آید
...
دلم برای خودم می سوزد...

Anonymous said...

che sakht ast tanhayi...