یادم نمی رود
دیشب،
شب عجیبی بود ...
ساعت یک و بیست دقیقه ی شب
هات چاکلت
شهری به خواب رفته
خیابانی خلوت
من و سه تو !
دیشب را به دور از تمام بودنهایمان
خندیدیم
از ته دل خندیدیم
هر چند نمی شود حتی ثانیه ای فرار کرد از ...
دعا کردیم
چشمانمان را بستیم
دستانمان را بسوی آسمان شب گرفتیم و
بی صدا
آرامش خواستیم
آ ر ا م ش
هیچ کدامتان را هم از یاد نبردیم
دیشب،
شب عجیبی بود ...
ساعت یک و بیست دقیقه ی شب
هات چاکلت
شهری به خواب رفته
خیابانی خلوت
من و سه تو !
دیشب را به دور از تمام بودنهایمان
خندیدیم
از ته دل خندیدیم
هر چند نمی شود حتی ثانیه ای فرار کرد از ...
دعا کردیم
چشمانمان را بستیم
دستانمان را بسوی آسمان شب گرفتیم و
بی صدا
آرامش خواستیم
آ ر ا م ش
هیچ کدامتان را هم از یاد نبردیم