کاش یکی بود
بعد من نمی شناختمش هیچ جوره
بعد می نشستم جلوش
بعد چشامو می بستم
بعد هر چی تو این ذهن و فکر و کله ام بود رو براش می گفتم
بعد وقتی خالی ِ خالی شدم
فرار می کردم ازش
یه نفس
و خودم و گم و گور می کردم
تا
نه دستش بهم برسه
نه زل بزنه تو چشام
نه نصیحتم کنه
نه دلش برام بسوزه
نه بخواد منو بکشه
آخ اگه یه همچین کسی پیدا می شد
اونوقت من دیگه اینقدر احساس منفجر شدن بهم دست نمی داد
.
.
.
دارم خفه می شم
می فهمی که؟
بفهم!
بعد من نمی شناختمش هیچ جوره
بعد می نشستم جلوش
بعد چشامو می بستم
بعد هر چی تو این ذهن و فکر و کله ام بود رو براش می گفتم
بعد وقتی خالی ِ خالی شدم
فرار می کردم ازش
یه نفس
و خودم و گم و گور می کردم
تا
نه دستش بهم برسه
نه زل بزنه تو چشام
نه نصیحتم کنه
نه دلش برام بسوزه
نه بخواد منو بکشه
آخ اگه یه همچین کسی پیدا می شد
اونوقت من دیگه اینقدر احساس منفجر شدن بهم دست نمی داد
.
.
.
دارم خفه می شم
می فهمی که؟
بفهم!