Thursday, February 07, 2008

اس ام اس می زنه: هیچی، کاری ندارم. یه دفعه دلم هواتو کرد. به قول شاعر ...
براش می زنم: داغونم، و اینو جز خودم هیچ کس نمی دونه.
زنگ می زنه، باهام حرف می زنه، اشکامه که میاد! بهم میگه هی دیوونه گریه نکنیا، اونوقت صبح پا می شی، چشات پف کرده، کلاست میاد پایینا، می خوای بری نقاشی!
قطع می کنم.
تا خود ِ صبح گریه می کنم. سردم می شه، می پیچم دوره خودمو بلند بلند گریه می کنم!
با صدای اس ام اس از خواب بیدار می شم.
- کجایی، نمی بینمت؟
خواب موندم، دیر می رسم به کلاس نقاشی، به قول استاد پنچرم!
درو باز می کنه و میاد تو، اومده منو ببینه!
حالم بده، این ناله کردنا و گریه ها و نوشته ها نابودم می کنه!
...
مقصر اصلی منم، دنبال ِ کسی نمی گردم که تمام این روزهایم را حواله ی او کنم، همین.