دنیا داشت تند تند می گذشت. کسی هم نبود محض ِ رضای خدا بگوید آهای! چه خبر است؟ کمی آهسته تر. کمی مهربان تر. به خدا کم آوردیم بس که دویدیم. بس که تند تند دویدیم. بس که نفس هایمان به شماره افتاد و باز کسی نبود محض ِ رضای خدا آبی بدهد دستمان و گلویی تازه کنیم و باز روز از نو و روزی از نو.
دنیا داشت تند تند می گذشت که سلام کردیم. یادت هست؟ یک شب ِ زمستانی بود. هوا هم طبق ِ قاعده سرد. من آن روزها لپ تاپم را میگذاشتم روی پاهایم هنوز. و در آن سرما نعمتی بود گرمای آن روی پاهای همیشه سردم.
خلاصه همه چیز داشت تند تند می گذشت که ما همدیگر را پیدا کردیم. تو را یادم نیست، ولی خودم را می دانم که با چه عجله ای داشتم می دویدم که مبادا عقب تر بمانم. عقب ماندن که رسم ِ همیشه ام بود. دلم نمی خواست "عقب تر" بمانم. دستت را گرفتمو کشیدم. گفتم بیا، توی راه حرف می زنیم. بعد دیدم چه به نفس نفس افتادیم که گفتم بی خیال، نمردن بهتر از عقب تر افتادن است. نشستیم گوشه ای به زنده شدن. به نفس کشیدن. به تو را دیدن. به من را دیدن. تازه فهمیدم چشم هایت چه رنگی است. دستانت چه کشیده است. موهای کوتاه چه به صورتت می آید. لب هایت وقت ِ حرف زدن گاهی میلرزند. تازه آنجا بود که فهمیدم چه صدایت را دوست دارم. لحن ِ حرف زدنت را. خنده هایت را. کلمه هایت را. بعد دیگر دلم نخواست بلند شوم به دویدن. دلم خواست هی بیشتر عقب تر بیفتم. ولی نمیشد. دستم را گرفتی که بیا باهم بدویم. نفس هایمان تازه بود. تند دویدیم. با هم. با خنده. با خوشحالی.
حالا امروز، خیلی وقت است که داریم با هم می دویم. من دلم می خواهد بگویم هیچ هم کم نیاوردیم. آدم وقتی یکی را داشته باشد برای دویدن، هیچ کم نمی آورد. ولی ..
دوطرفه؟ یک طرفه؟ هیچ طرفه؟ خنثی؟
مهم نیست. همه چیز تاریخ مصرف دارد. حتی آدم ها.
امشب آخرین شبی بود که می توانستم باشم. می توانستم مفید باشم. از فردا شب تماما ضرر ام. اگر مصرف شوم یکی مریض می شود. من نمی خواهم کسی را مریض کنم. خودم را می کنم توی قوطی ام. دستور العمل مصرف ام را هم می چپانم گوشه ی قوطی. درش را می بندم و حواله ی سطل زباله می کنم. و تمام.
من از آن دست آدم های کم باش و همیشه باش نیستم.
من قرص ِ جوشان هم نیستم حتی. که وقتی می اندازیدم توی آب شروع کنم به وز وز کردن و رنگی شوم و توی دهان ِ این و آن یک حس ِ خوب ایجاد کنم.
نه.
من یک سرماخوردگی ِ ساده ام. یک مسکن ِ ضعیف. اصلاً چه فرقی میکند، ژلوفن هم که بودم، بالاخره یک جایی دیگر اثر نمی کردم. دیگر اثر نمی کنم. دیگر اثر نمی کنم ..
دنیا داشت تند تند می گذشت که سلام کردیم. یادت هست؟ یک شب ِ زمستانی بود. هوا هم طبق ِ قاعده سرد. من آن روزها لپ تاپم را میگذاشتم روی پاهایم هنوز. و در آن سرما نعمتی بود گرمای آن روی پاهای همیشه سردم.
خلاصه همه چیز داشت تند تند می گذشت که ما همدیگر را پیدا کردیم. تو را یادم نیست، ولی خودم را می دانم که با چه عجله ای داشتم می دویدم که مبادا عقب تر بمانم. عقب ماندن که رسم ِ همیشه ام بود. دلم نمی خواست "عقب تر" بمانم. دستت را گرفتمو کشیدم. گفتم بیا، توی راه حرف می زنیم. بعد دیدم چه به نفس نفس افتادیم که گفتم بی خیال، نمردن بهتر از عقب تر افتادن است. نشستیم گوشه ای به زنده شدن. به نفس کشیدن. به تو را دیدن. به من را دیدن. تازه فهمیدم چشم هایت چه رنگی است. دستانت چه کشیده است. موهای کوتاه چه به صورتت می آید. لب هایت وقت ِ حرف زدن گاهی میلرزند. تازه آنجا بود که فهمیدم چه صدایت را دوست دارم. لحن ِ حرف زدنت را. خنده هایت را. کلمه هایت را. بعد دیگر دلم نخواست بلند شوم به دویدن. دلم خواست هی بیشتر عقب تر بیفتم. ولی نمیشد. دستم را گرفتی که بیا باهم بدویم. نفس هایمان تازه بود. تند دویدیم. با هم. با خنده. با خوشحالی.
حالا امروز، خیلی وقت است که داریم با هم می دویم. من دلم می خواهد بگویم هیچ هم کم نیاوردیم. آدم وقتی یکی را داشته باشد برای دویدن، هیچ کم نمی آورد. ولی ..
دوطرفه؟ یک طرفه؟ هیچ طرفه؟ خنثی؟
مهم نیست. همه چیز تاریخ مصرف دارد. حتی آدم ها.
امشب آخرین شبی بود که می توانستم باشم. می توانستم مفید باشم. از فردا شب تماما ضرر ام. اگر مصرف شوم یکی مریض می شود. من نمی خواهم کسی را مریض کنم. خودم را می کنم توی قوطی ام. دستور العمل مصرف ام را هم می چپانم گوشه ی قوطی. درش را می بندم و حواله ی سطل زباله می کنم. و تمام.
من از آن دست آدم های کم باش و همیشه باش نیستم.
من قرص ِ جوشان هم نیستم حتی. که وقتی می اندازیدم توی آب شروع کنم به وز وز کردن و رنگی شوم و توی دهان ِ این و آن یک حس ِ خوب ایجاد کنم.
نه.
من یک سرماخوردگی ِ ساده ام. یک مسکن ِ ضعیف. اصلاً چه فرقی میکند، ژلوفن هم که بودم، بالاخره یک جایی دیگر اثر نمی کردم. دیگر اثر نمی کنم. دیگر اثر نمی کنم ..