خونه خالیه. من تنهام. درِ اتاقم بازه. نمی ترسم. صدا میاد. بلند نمیشم ببینم چه خبره. کار دارم. نرفتم. گوشیمو نمیزنم به شارژ. میخوام باطری خالی کنه جواب ندم. حالم خوب نیست. مریضم. نفهمیدن مریضم. با دعوا گفتم نمیام. با دعوا رفتن. آدما بعضی وقتا مریض میشن. میپرن به هم. داد میزنن. به حرف هم گوش نمیدن. اعصاب همو خرد میکنن. من از همون آدمای همون بعضی وقتا شدم. که آخرش درو میکوبن به هم. کلشونو میکنن توی بالشت. خودشونو میزنن به خواب. نرفتم. رفتن. دو روز تنهام. قراره مثل پسرخاله برم هی درای اتاقارو بزنم بهم. هی حرف بزنم. هی صدا از خودم در بیارم. که مثلا تنها نیستم. آهای آقا دزده! فک نکن تنهام و خیال برت داره و بخوای بیای منو بخوری. فردا باید برم سر کار. اینو به مامانم گفتم. ولی ماشینو بردن با خودشون. که مثلا من خیلی بهم خوش نگذره و هی نرم واسه خودم بیرون. میتونستن با ماشین بابا برن. ولی اینجوری کردن که مثلا من اعصابم خرد بشه. حالا خرد شد؟ آره. شد. کار مسخره کردن اعصاب خردی داره! دیشب اساماس زد که لگوی مارو درست کردی؟ جواب ندادم. هنوزم ندادم. چون درست نکردم. ولی شکلشو کشیدم. باید بشینم درست کنم. باید واسه اون یکی هم کارت درست کنم. نقاشیامم مونده گوشه ی اتاق. دریغ از یه خط. سیدی ها رو هم نخریدم. اصن تریدی رو باز هم نکردم. قشنگ عین اینایی هستم که همه چی یادشون رفته. هی میشینم کلی فکر میکنم که اونو چجوری درست کردم؟ اینو باید چجوری درست کنم؟ خسته ام. بعد ناهار باید قرصمو میخوردم که نخوردم. هی میندازم عقب. از فردا. از فردا. از فردا. پس این فردا کی میخواد بیاد؟ نرفتم. رفتن. عین دوروزو میرم سر کار. فک کردن میخوام بمونم خوش گذرونی. اصن هر جور میخواین فک کنین. اعصابم قاطیه. و آدمِ بیخودی هستم. رفتن. نرفتم.