ایستاده بود بالای یک بلندی و هی جیغ می زد. دست هایش را روی گوشهایش گذاشته بود و هی جیغ می زد. چشمهایش را بسته بود و هی جیغ می زد. بعد که خسته شد کولهاش را روی دوشش انداخت و رفت. داشتم از آن بالا نگاهش می کردم. رفت سمتِ اتوبوسهای ونک. بعدش را دیگر نمی دانم. ولی فکر کنم حالش خوب شد. چون تا دلش می خواست جیغ زد.