Tuesday, July 30, 2013

new Life :)










«بخور، ولی بدون اگه پابه‌پاش آب نخوری می‌میری»
خب طبیعی بود که من داشتم چهارماه قرص‌رو می‌خوردم و هیچ پابه‌پاش آب نخورده بودم و از وقتی اومد نشست جلوم و گفت «می‌میری» توهمِ این برم داشت که خب می‌میرم دیگه!
خدافسی کردیم و از هم دور شدیم ولی هی همش حسِ «چشم‌خشکی» بهم دست داد. آخه می‌گفت حتی آبِ چشم‌هاتم تموم میشه.

جدی جدی نمیرم یه وقت؟

Saturday, July 27, 2013

مرا از نو بخوان..

خیلی با خودم کلنجار رفتم. خیلی با خودم درگیر شدم. خیلی با خودم قهر و آشتی کردم. آسون نبود. کنار اومدن باهاش آسون نبود. هی تصمیم می‌گرفتم و هی می‌زدم زیرش. دو روز پای حرفم می‌ایستادم ولی روزِ سوم ناخواسته می‌دیدم ای بابا! نشد که! خلاصه تا امشب خیلی بالا/پایین داشتم. خیلی کج و راست داشتم. یه جورِ نویزداری بودم. حالا نویز رو کولَپس کردم توو خودمو یه ادیت‌پُلی دادم روش و یه جورایی نو شدم. مثلِ یه آبجکتِ جدید.
امشب/ 5 مردادِ 92/ ذهنم پاک شد.
حالا میشه آرزو کرد.
برای تمامِ آدم‌ها. برای خودم. برای یه دنیای بدونِ جنگ و خونریزی. برای یه دنیای آروم.

بالاخره سرنوشتِ هر کس یه جوریه دیگه. برای منم تا الآن‌ش اینجوری بود. گله و شکایتی هم ندارم. راضی‌ام از تمامِ اتفاقاتِ خوب و بدی که تا امروز برام افتاده. و دلم می‌خواد خدا انقدر دوستم داشته باشه که دیگه تصمیمِ اشتباه نگیرم.

Tuesday, July 23, 2013

من از ترسِ تو ترسیدم..

زدم زیرِ گریه. خیلی وقت بود بی‌مقدمه و با یه حرف نزده بودم زیرِ گریه. همیشه انقدر کِش میاد و دیالوگ ردوبدل میشه تا گریه‌م بگیره! ولی ایندفه با یه اسمس، بی‌ قبل و بعد، زدم زیرِ گریه.
جعبه‌ی مدادرنگی‌م از همون روزی که رفتیم ویونا و یهو آقای کافه‌چی از اون پشت آورد گذاشت جلوی روم و ذوق‌مرگ شدم و آدمِ روبروم داشت فریم به فریم ری‌اکشن‌های منو نگاه می‌کرد، توی پاکتِ خریدش گوشه‌ی اتاقم دست نخورده مونده. درست مثلِ اون نقاشی‌ای که هشت سالِ پیش کادو گرفتم و برعکس تکیه دادمش به دیوارِ اتاقمو هنوز جرأت نمی‌کنم نگاش کنم چه برسه به اینکه بزنم به دیوارِ اتاقم و هر روز جلوی چشم‌م باشه.. ولی عوضش با جزئیاتِ کامل حفظ‌شم. حتی می‌تونم بگم چین‌های دامنِ مادرِ دختر کوچولو چندتاست..
جعبه‌ی مدادرنگی‌م گوشه‌ی اتاقم دست‌نخورده باقی مونده و من دلم نمی‌خواد مثلِ اون نقاشی‌هه بشه دکورِ اتاقم. ولی انگار شده! چندروز پیشا که رفتم اکولین خریدم و تقریبا هر روز دارم یه خط باهاش می‌کشم و حالمو عجیب خوب می‌کنه، دیگه مطمئن شدم که دارم می‌کنمش دکور! و این تلخ‌ترین اتفاقیه که می‌تونه برام بیفته! خیلی سال دلم می‌خواست یه جعبه‌ی صدوبیست‌رنگ داشته باشم. شاید به جرأت بتونم بگم اون لحظه‌ای که گرفتمش یکی از قشنگ‌ترین و بهترین لحظه‌های زندگیم بود. ولی حالا.. یه روز همه‌چی درست میشه. مطمئنم. اون روز نقاشی‌هه میره روی دیوار، جعبه‌ی مدادرنگیم باز میشه، من آروم میشم، زندگیم از همیشه رنگی‌تر و دوست‌داشتنی‌تر میشه. اون روز دیر نیست، دور نیست..

پ.ن: قلم‌نوریم رو هم یه مدتیه که دادم به یکی از دوستام. داستانِ اون هم یه چیزی شبیه به همیناست.. به قولِ اون آهنگه «یه مدت می‌خوام ول کنم زندگی‌رو..»

Thursday, July 18, 2013

A thousand kisses deep

1. همش از یه شک شروع شد. باجنا«ق-غ» رو با «ق» می‌نویسن یا «غ»؟ تندی سرچ کرد توی گوگل که معلومه که با «غ» می‌نویسن! خب من هم طبعن پامو کرده بودم توی یه کفش که هاه! با «ق»ـه. بعد اضافه کردم که بشین با دوتاش بنویس ببین با کدوم قشنگتره. خندید که این دیگه چه استدلالیه؟
- معلم دبستان‌مون وقتای دیکته، به خاطرِ اینکه کمتر غلط داشته باشیم، جاهایی که یهو بین مثلن همین «ق» و «غ» به شک می‌رسیدیم می‌گفت یه گوشه با دوتاش بنویس، ببین با کدوم قشنگتره! توو بعضی جاها هم جواب می‌داد و اشتباهی بیست می‌گرفتیم : )-
نتیجه‌ی سرچ‌مون هم این شد که توی فرهنگ دهخدا با «ق» نوشته ولی توی فرهنگ معین با هردو. برنده؟ نداشتیم. لبخند زدیم و رد شدیم.
تو تمامِ این پروسه، از شکِ اولش تا نتیجه‌ی آخرش، هی همش کلمه‌ی نفرت داشت توو ذهنم وول می‌خورد. به نظرم اون آدمی که اول از همه داشته این کلمه رو می‌نوشته اونقدرها هم از آدمِ روبروش، از کارِ روبروش، از پیش‌آمدِ روبروش متنفر و منزجر و عصبی و داغون نشده بوده که نفرت رو با «ت» دو نقطه نوشته. اصلن به نوشتارش هم که نگاه کنی اون «ت» آخرش انگار آدمِ روبروت نشسته جلوت و داره بهت لبخند می‌زنه که این نفرت الکیه. و این لبخنده لجِ آدمو در میاره.
نفرت خیلی سفت و سخت و نویزداره. خیلی اصطکاک داره. نمیشه روش لیز خورد و رد شد. درگیرت می‌کنه، سوهانِ روحت میشه. یهو می‌چسبه به یه گوشه‌ی مغزت‌و تکون نمی‌خوره. بعد چجوری میشه که با «ت» دو نقطه نوشت‌ش؟ باید یه ادیت به لغت‌نامه بخوره و نفرت رو با «ط» دسته‌دار بنویسه. «نفرط». باید «ط» نفرت توش خالی باشه ولی یه خط مثل الف یهو بیاد سرِ راهش قرار بگیره و ببندتش و یه ایست بهش بده و اصلن یه جورایی به آدمه بگه خودتو گول نزن. دو روزه نمی‌تونی این سدِ جلوی روتو برداری و بگی من خوبم، همه رو دوست دارم و هرکی هرکار باهام کرد اشکال نداره! نفرت با این دیکته اشتباهی‌ترین کلمه‌ی دنیاست.

2. همیشه وقتی از یه جمعِ خوشحال جدا میشی یهو تمامِ غم و تنهایی دنیا آوار میشه روی سرت. حالا تا پنج‌دقیقه پیش داشتی قاه قاه می‌خندیدی و فکر می‌کردی اصلن کی از من خوشحال‌تر و خندون‌تر و خوشبخت‌تر؟ ولی یهو تا میای میشینی توو ماشین و روشن می‌کنی که بری.. همه‌چی ازت کنده میشه و خودت می‌مونی و یه واقعیتِ بزرگ.. حالا این وسط موزیکِ توی ضبط هم شروع کنه به خوندن که «بیا دوری کنیم از هم» دیگه هیچی. بعد تو باهاش دم بگیری و صدای ضبط رو انقدر زیاد کنی که قشنگ بره بشینه همونجا که باید!
بعد حرمان پلی بشه.. «رفتی مرا تنها به دستِ غم رها کردی». بعد سیاوش برات بخونه.. «میشه پرنده باشی، اما رها نباشی». مرتضی پاشایی هم اون وسط هی بگه «واسه من عاشقی دیگه جاده‌ی یک‌طرفست». اونوقت وقتی به نامجو می‌رسی هی بزنی از اول، هی بزنی از اول، هی بزنی از اول.. «به شکوه گفتم برم ز دل یادِ روی تو، آرزوی تو.. به خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو، یادِ روی تو»
تهش هم می‌دونی چی میشه؟ کلن نمی‌فهمی چجوری به مقصد رسیدی.. که وقتی می‌رسی خونه، لباساتو که درآوردی، شماره‌ی پاک شده رو هرجوری هست پیدا می‌کنی و ولو میشی روی تخت‌ت و گوشی‌تو می‌گیری دست‌ت و براش می‌نویسی «...» بی‌که منتظرِ جواب باشی و بمونی. بی‌که یادت رفته باشه چجوری گذشت. همیشه وقتی از یه جمعِ خوشحال جدا میشی یه عالم دلتنگی میریزه توو وجودت.. اگه قوی باشی بهش محل نمیذاری. اگه دلت کوچیک باشه یهو میپیچه دورِ گلوت و تا بهش نگی که آهای فلانی دلم برات تنگ شده، ول کن‌ت نمیشه! ولی خب نباید دلِ آدم کوچیک باشه، نباید دلتنگی بپیچه دورِ گلوت و خفه‌ت کنه، چون یه چیزی که تموم میشه هی نباید بهش ور رفت. من ولی بهش ور رفتم. هی یکی دوبار زیر و روش کردم. چون نتونستم قوی باشم و ادای آدمای قوی رو دربیارم! ولی حالا دارم یواش یواش قوی می‌شم. نه از لحاظِ دلتنگی! از لحاظِ نگفتنش.. که بسه تاهر جا که گفتم..


3. شبِ آرزوها اومد و رفت و نتونستم آرزو کنم براش. شبِ تقدیر داره میاد و می‌خوام انقدر قوی بشم که بتونم آرزو کنم براش. قوی میشم؟ می‌تونم؟