زدم زیرِ گریه. خیلی وقت بود بیمقدمه و با یه حرف نزده
بودم زیرِ گریه. همیشه انقدر کِش میاد و دیالوگ ردوبدل میشه تا گریهم بگیره! ولی
ایندفه با یه اسمس، بی قبل و بعد، زدم زیرِ گریه.
جعبهی مدادرنگیم از همون روزی که رفتیم ویونا و یهو آقای
کافهچی از اون پشت آورد گذاشت جلوی روم و ذوقمرگ شدم و آدمِ روبروم داشت فریم به
فریم ریاکشنهای منو نگاه میکرد، توی پاکتِ خریدش گوشهی اتاقم دست نخورده
مونده. درست مثلِ اون نقاشیای که هشت سالِ پیش کادو گرفتم و برعکس تکیه دادمش به
دیوارِ اتاقمو هنوز جرأت نمیکنم نگاش کنم چه برسه به اینکه بزنم به دیوارِ اتاقم
و هر روز جلوی چشمم باشه.. ولی عوضش با جزئیاتِ کامل حفظشم. حتی میتونم بگم چینهای
دامنِ مادرِ دختر کوچولو چندتاست..
جعبهی مدادرنگیم گوشهی اتاقم دستنخورده باقی مونده و من
دلم نمیخواد مثلِ اون نقاشیهه بشه دکورِ اتاقم. ولی انگار شده! چندروز پیشا که
رفتم اکولین خریدم و تقریبا هر روز دارم یه خط باهاش میکشم و حالمو عجیب خوب میکنه،
دیگه مطمئن شدم که دارم میکنمش دکور! و این تلخترین اتفاقیه که میتونه برام
بیفته! خیلی سال دلم میخواست یه جعبهی صدوبیسترنگ داشته باشم. شاید به جرأت
بتونم بگم اون لحظهای که گرفتمش یکی از قشنگترین و بهترین لحظههای زندگیم بود.
ولی حالا.. یه روز همهچی درست میشه. مطمئنم. اون روز نقاشیهه میره روی دیوار،
جعبهی مدادرنگیم باز میشه، من آروم میشم، زندگیم از همیشه رنگیتر و دوستداشتنیتر
میشه. اون روز دیر نیست، دور نیست..
پ.ن: قلمنوریم رو هم یه مدتیه که دادم به یکی از دوستام.
داستانِ اون هم یه چیزی شبیه به همیناست.. به قولِ اون آهنگه «یه مدت میخوام ول
کنم زندگیرو..»
No comments:
Post a Comment