Friday, January 19, 2007

Serenity




می دانی آرامش این روزهایم چگونه شده است !؟
... آرامش ، آرامش ، آرامش
آری ، این روزها هم آرامش دارم ، ولی به گونه ای دیگر ، من این روزها به گونه ای دیگر آرام می شوم
... به گونه ای دیگر
این روزها دوش گرفتن وقتی تمام اعضای خانواده دور هم جمع می شوند و می خواهند فیلم مورد علاقه ی
!! مرا ببینند و من از میان هیاهوهایشان می گریزم ، برایم می شود آرامش
وقتی در زیر فشار بی نهایت آب قرار می گیرم و چشمانم را نمی بندم – وقتی از پشت در صدایم
می کنند تا به جمعشان بپیوندم – وقتی تمام آبها را در گوشم می ریزم تا صدای در را نشنوم
! صدای مهربانیهای اطرافم را – صدای هر چه هیاهو
! گوشهایم سنگین می شود ، آنقدر زیاد که دیگر خود را هم نمی شنوم – می شوم منی بی صدا در میان انبوه صدا
! سرم را که می شویم به هیچ چیز فکر نمی کنم – آخر چیزی برای فکر کردن ندارم
ولی سرم به شدت درد می گیرد – چشمهایم به شدت می سوزد ، آخر خیال بسته شدن ندارد
... من عجیب تغییر کرده ام اینبار
! همه چیز مثل گذشته است ، حتی همان تیزی سنگی که همیشه مرا زخمی می کند
من آشفته نیستم ، تنها گاهی به سرم می زند که موهای ریخته شده ام را بشمارم
دیوار حمام را که یادت هست ، آجرهای سفید و صوریتش – شده است سیاه
... آخر من تمام تارهای موهایم را به دیوار چسبانده ام
! حالا وقت شمارش است – می شمارم ، یک ، دو ، سه ... ، نمی دانم چرا همیشه تا همین شماره را می شمارم
من رنگ چهار را هرگز در زندگیم ندیده ام ، من چهار را درک نکرده ام ، همه چیز برایم به اندازه ی همین
... ! سه شماره به پیش رفته است ، حتی بودن تو
دوباره شروع می کنم ، می خواهم این بار تا جایی که دوست دارم بشمارم ، خودم هم گیج شده ام
... شاید اعداد را فراموش کرده ام چرا که تا به امروز به کارم نیامده است ! ، شاید ، شاید ، شاید
ولی دوباره شروع می کنم ، یک ، دو ، سه ، ... ، سرم گیج می رود ، چشمانم سیاهی می رود
... وقتی انبوه تارهای مو را می بینم – وقتی دیوار سیاه مدام دور سرم می چرخد – وقتی که تنهایم برای آنهمه شمردن
! می بینی اینبار هم نشد – من توان اینهمه شمارش را ندارم آنهم چه اینهمه شماره ی سیاه
تنها یک کار می کنم ، تنها یک کار ، باز شروع می کنم به شمردن ! ، ولی اینبار در عرض همان سه شماره
... که تا همیشه به یادم هست تمام موها را جمع کرده و حواله ی سطل زباله می کنم
! دستی بر سرم می کشم – نه ، انگار هنوز کمی مو بر روی سرم باقی مانده است
(!! وحشت کرده بودم از آنهمه موی ریخته شده )
... بیرون می آیم – سرم را خشک می کنم و با یک دنیا فکر آشفته تا صبح آرزوی خواب می کنم
من به آرامش رسیدم ، تو چه ؟

5 comments:

hozein said...

Aramesh tanha halgheie mafghood shodeie in roozhaie man...

Anonymous said...

kheyliiii mikham behesh beresamaaa valiii hich raghame nemisheee behesh nemiresamm:((((
http://www.adatmikonim.persianblog.com/

Anonymous said...

اولش رو خوب شروع کردی ولی آخرش به آب بسته شد... شایدم وان پر شده باشه

شقايق said...

chera hala az yek shooroo mikoni bia az 3 shoroo konim

Anonymous said...

pas to ham farar kardan ro baraye residane be un arameshe kazeb entekhab kardi!