Sunday, February 04, 2007

Shred


! چه ساده در برابرم از بودنها و نبودنهایمان حرف می زنی
سردم می شود
دست دراز می کنم و شالی را که کمی آنطرف تر رها شده است را برمی دارم
! مادربزرگ دیروز بود که شروع کرد به بافتنش ، کاموایش را خودم خریده ام
آرام ، آرام می کشم تا بر روی صورتم بگذارم
... و تو تمام مدت خیره می مانی
چه کوتاهتر می شود وقتی بر روی صورتم می نشیند
میله اش از جایش در آمده و نخها چه بی صدا گسسته می شوند
! درست مثل ما که ناگاه پاره می شویم
... تازه می فهمم تو تمام مدت به من که نه ، به نخهای آزاد شده بود که می نگریستی
خیالی نیست ، ادامه بده
... هنوز کمی از شال مانده است تا گرمم کند

! وفتی می روی ، میله را دوباره در آخرین رج قرار می دهم تا مادربزرگ فردا باز از سر گیرد بافتنش را
... تا تو باز بیایی و از بودنها و نبودنهایمان حرف بزنی – من سردم شود و شالی باشد برای گرم کردنم

7 comments:

Anonymous said...

عاشق اینجام...
دوست دارم...
...
کلی گرفتار بودم...
امتحان و تحویل کارا امانم بریده بود...
بی خواب و...
...
میدونی اون شال هی بافته می شه...
بافته میشه...
اما بگو ...
تا تمومش کنن و سرشو کور تا دیگه هر گز شکافته نشه...
راحت ...
آروم ...
بهترین چیزی که می تونه گرمت کنه...
این چیزیه که واقع هست...
پشت شعار و حرف قایم نشده...
گرماش کاذب نیست...
گرماش موقت نیست...
...
بذار تا همیشه شکافته نشه!!!

شقايق said...

چه مامان بزرگ خوبی.. همه اش می بافه فقط برای نگاه او

Anonymous said...

و چقد دوست داشتم که بودن ات را تا آخره دنیا ببافم

Anonymous said...

bizahmat be maman bozorget begoo vase manam ye shale sefid bebafe :D

Anonymous said...

va tekrar

va tekrar

Anonymous said...

man sardam sarde sard sardtar az hamishe........
http://www.adatmikonim.persianblog.com/

شقايق said...

rajhaye baftanit tamoom mishan bia o no sho