! چه ساده در برابرم از بودنها و نبودنهایمان حرف می زنی
سردم می شود
دست دراز می کنم و شالی را که کمی آنطرف تر رها شده است را برمی دارم
! مادربزرگ دیروز بود که شروع کرد به بافتنش ، کاموایش را خودم خریده ام
دست دراز می کنم و شالی را که کمی آنطرف تر رها شده است را برمی دارم
! مادربزرگ دیروز بود که شروع کرد به بافتنش ، کاموایش را خودم خریده ام
آرام ، آرام می کشم تا بر روی صورتم بگذارم
... و تو تمام مدت خیره می مانی
... و تو تمام مدت خیره می مانی
چه کوتاهتر می شود وقتی بر روی صورتم می نشیند
میله اش از جایش در آمده و نخها چه بی صدا گسسته می شوند
! درست مثل ما که ناگاه پاره می شویم
میله اش از جایش در آمده و نخها چه بی صدا گسسته می شوند
! درست مثل ما که ناگاه پاره می شویم
... تازه می فهمم تو تمام مدت به من که نه ، به نخهای آزاد شده بود که می نگریستی
خیالی نیست ، ادامه بده
... هنوز کمی از شال مانده است تا گرمم کند
خیالی نیست ، ادامه بده
... هنوز کمی از شال مانده است تا گرمم کند
! وفتی می روی ، میله را دوباره در آخرین رج قرار می دهم تا مادربزرگ فردا باز از سر گیرد بافتنش را
... تا تو باز بیایی و از بودنها و نبودنهایمان حرف بزنی – من سردم شود و شالی باشد برای گرم کردنم
7 comments:
عاشق اینجام...
دوست دارم...
...
کلی گرفتار بودم...
امتحان و تحویل کارا امانم بریده بود...
بی خواب و...
...
میدونی اون شال هی بافته می شه...
بافته میشه...
اما بگو ...
تا تمومش کنن و سرشو کور تا دیگه هر گز شکافته نشه...
راحت ...
آروم ...
بهترین چیزی که می تونه گرمت کنه...
این چیزیه که واقع هست...
پشت شعار و حرف قایم نشده...
گرماش کاذب نیست...
گرماش موقت نیست...
...
بذار تا همیشه شکافته نشه!!!
چه مامان بزرگ خوبی.. همه اش می بافه فقط برای نگاه او
و چقد دوست داشتم که بودن ات را تا آخره دنیا ببافم
bizahmat be maman bozorget begoo vase manam ye shale sefid bebafe :D
va tekrar
va tekrar
man sardam sarde sard sardtar az hamishe........
http://www.adatmikonim.persianblog.com/
rajhaye baftanit tamoom mishan bia o no sho
Post a Comment