آخرین بار بر روی آسفالت یک خیابان کنار چرخهای یک اتوبوس خسته بود که دیدمش چه پیر شده بود چه خاکی هیچ کس نگاهش نمی کرد انگار تنها من بودم که دوستش می داشتم بلندش کردم بر دوشم گذاشتم و تا شهر به تنهاییش فکر کردم راستی ! چرا گذاشتند از پنجره پرتابش کند
)این کامنت مربوط به وبلاگ دیگرت هست،آنجا نتوانستم بگذارم(خیلی وقتها یک کاغذ سفید بر می دارم با مداد رنگیهام و میکشم تمام مفاهیم فراموش شده ی انسانی رو ... اما ... آزادیت در حصار کلماتت هم عجیب زیباست،تمامش را خواندم.
11 comments:
چه ساده است ، این نگاه تو
که به تنهایی ام ره یافت
To doosesh dashte bash :*
کیو میگی؟
akharin bari ke didamesh...zende bood/che pir shode bud!
ras mige, kio migi ?
delam soozid vasash
حتما باید پرتاب می شده...
گاهی اوقات مجبوره که پرتابش کنه،هیچکسم نمی تونه جلوشو بگیره...
تمام آرشیوتو خوندم ، عجیب زیبا بود
اسمم و یادم رفت بگم! این قبلیه من بودم:دریا
)این کامنت مربوط به وبلاگ دیگرت هست،آنجا نتوانستم بگذارم(خیلی وقتها یک کاغذ سفید بر می دارم با مداد رنگیهام و میکشم تمام مفاهیم فراموش شده ی انسانی رو ... اما ...
آزادیت در حصار کلماتت هم عجیب زیباست،تمامش را خواندم.
شاید کاری نمیتونسته بکنه
Post a Comment