وقتی می خوانمت ، سر ِ انگشتانم تیر می کشد
چرا ؟
وقتی می بینمت پاهایم می لرزد
چرا ؟
به گمانم برای همین است که دوست دارم
! نه ببینمت و نه بخوانمت
زندگی مرا به زنجیر کشیده است
جای زخمهایش را بر روی دستانم می بینم ، حس می کنم
چه دردی دارد
وقتی می خواهم فرار کنم و نمی شود
می نشیند و به تقلای من می خندد
می نشینم و به تنهاییم می گریم
! اینجا کسی نیست حس همدردیش به کمک من آید
جای زخمهایش را بر روی دستانم می بینم ، حس می کنم
چه دردی دارد
وقتی می خواهم فرار کنم و نمی شود
می نشیند و به تقلای من می خندد
می نشینم و به تنهاییم می گریم
! اینجا کسی نیست حس همدردیش به کمک من آید
... پس کجا بود آنهمه مهربانی که به یکباره از زندگی من رخت بر بست و
! هی من ، باز هم اشتباه کردی
در این همه سال نگذاشتم بفهمی که وقتی ندارمت نفسم می گیرد
بالا نمی آید
! و مدام از این دستگاههای تنفسی استفاده می کنم
بالا نمی آید
! و مدام از این دستگاههای تنفسی استفاده می کنم
ولی
زندگی همه چیز را در همان نگاه اول فهمید
او مرا به زنجیر کشیده ولی دلش برایم می سوزد گاهی
نمی گذارد وقتی نفسم دیگر بالا نیامد
گمان نیستی کنم
می آید
در کنارم می نشیند و کمی از بودنش را به من می دهد
آری
... این است زندگی
زندگی همه چیز را در همان نگاه اول فهمید
او مرا به زنجیر کشیده ولی دلش برایم می سوزد گاهی
نمی گذارد وقتی نفسم دیگر بالا نیامد
گمان نیستی کنم
می آید
در کنارم می نشیند و کمی از بودنش را به من می دهد
آری
... این است زندگی
15 comments:
و زندگی باز میگوید که باز هم باید رفت
آری
زندگی بود همین
تا زمانی که
مرا به آغوش تو سپرد
و با بودنت
تمام خاطراتش ، از ذهن خسته ام
به سادگی همان
...
گریخت
pesarake royahaye to
:)
شاید همین باشد
ari...
zendegi inast...
ba kami sose deltangi...
cheghadr harfaie man bood
... باهمه ی پیچیدگی هاش مث نوشته ی تو جالب و قشنگه ...
کافیه فکر کنی زندگی قشنگتره....
خودش قشنگتر میشه
zendegi agah ast daneste miaiad bedoone niaz be negahi
zendegi.............shayad ke hamin bashad
zendegi khoshayand!
ghabool daram
Ari!in lanati esmesh zendegie
چقدر دزديدن نگاه از چشمان تو لذت بخش است ...
نمی دونم چیه که با تمومه درد سراش بازم می خواهیمش....
با تموم سختی هاش....
...
نمی دونم....
...
...
...
کلی دلم واست تنگه خانومی
bar pedare zendegi!
Post a Comment