Friday, September 21, 2007

should

روبروی آینه می ایستم
نگاهش می کنم
همیشه صبح ها لبخند می زند به من ...
شانه ام را برمی دارم و موهای آشفته ام را شانه می کنم
و به خود می گویم
باز هم زمانش رسیده است انگار
روزها را می شمارم
درست است
همیشه به این روزها که می رسم، به سرم می زند اینکار را بکنم !
آخر مگر زمان دارد !؟
چرا همیشه درست در وسط سال باید به سرم بزند !؟!
آدم گاهی باید با خود مبارزه کند
با گذشتن از چیزهای دوست داشتنیش
و امروز و این لحظه ...
ولی این یک مبارزه نیست !!
چرا که یکسال دیگر
درست در همین روز و همین ساعت
همه چیز مثل گذشته خواهد شد !
...
شاید همین که هر بار تغییر می کنم کافی باشد !
نمی دانم
دوستشان دارم، باید از دستشان بدهم،
باید انتظار دوباره بدست آوردنشان را بکشم، باید باید باید ...

5 comments:

نیکو said...

مازوخیست دوست داشتنی

Anonymous said...

همیشه هین بوده... تلاش برای مدتی و آخرش دوباره از اول. درجا زدن در حالی که فکر میکنی داری جلو میری
راستی این مازوخیستی که نیکو نوشته یعنی چی؟

Anonymous said...

انتظار می کشیم تا بیاید...
او که همیشه بوده حالا به خیال خود رفته است...
انتظار می کشیم...
انتظار...
و شعر می خوانیم ...
که اگر تو باز نگردی
قناریان قفس را که آب خواهد داد...
که دانه خواهد داد...

Anonymous said...

gahi baiad vase negah dashtane chizi ke dos dari mobareze koni.

Anonymous said...

moo kootah kardan doos nadaram!