Saturday, December 08, 2007

Painting

آرام کنارم نشست
لحنش را جدی کرد
دیگر نمی خندید
ترسیده بودم کمی !
آهسته شروع کرد به حرف زدن
حواسم جای دیگری بود
نمی فهمیدم چه می گوید !
ده نفر
نمایشگاه
سال دیگر
دو روز دیگر علاوه بر پنج شنبه ها
من
...
حرفهایش حکم یک جورچین را داشت برایم
مکث کردم
فرصت داد برای ساختنش ...
ساختم
گیج شدم
ذوق کردم
ولی آخر باور کردنی نبود !
من با نه نفر دیگر !
تا شب به چشمهای دخترک نگاه کردم و بوسه پاشیدم به روی گونه هایش
دخترک پس از سه ماه بهترین هدیه ی این روزها را به من داد
دخترک، چشمهایم هدیه به تو ...

4 comments:

Anonymous said...

تبریک... :-)
.
یه روز یه مورچه هه می ره کفِ دستِ یه فیلِ می شینه...
.
خیلی خوشحال شدم... :-)

Anonymous said...

هنوز
روي خيلي از ديوارهاي کوچه هاي خلوت و قديمي
به دنبال رد و اثر مشتهايم ميگردم.






نشانيشان را از ته سيگارهاي آشنا ميشناسم

Iranian idiot said...

از قول دخترك: نابينا شو!

Anonymous said...

غمگین بود