Tuesday, April 22, 2008

white

چه خوب می فهمد تمام خنده هایم را.
دستش را گرفتم.
...
داشت اشکهایم می آمدها!
حواست بود؟
نگذاشتم بیاید، نخواستم تمام خنده هایت را خاکستری کند.
صورتی می شوی وقتی کنار من دستهایت مدام بالا و پایین می رود.
سبز هم که مثل همیشه تنها مال ِ توست.
حالا می ماند کمی آبی، یعنی سرمه ای!
اینرا به من بده که تمام بنفشهای این روزها را مال ِ تو کنم.
صورتی ِ بنفش ِ سبز ِ من.
سفید برازنده ات.