Friday, February 26, 2010


بیا تا وقتی درخت ها شکوفه نداده اند
به زندگی امید ببندیم
خودت خوب می دانی
شکوفه ها که جوانه بزنند
دیگر کسی نیست
که در کوچه پس کوچه های خیال
حواسش به تنهایی ما باشد
شکوفه ها
ساحران عجیبی هستند!
بیا این یک ماه را هم زندگی کنیم
بهار فصل خزان است
این را فقط من و تو می فهمیم
..

Thursday, February 25, 2010

آینه بماند و تصویر یک اتاق ِ بی من ..
نقطه نمی گذارم و نمی روم سطر بعد
امروز را اینگونه به پایان می رسانم
انگار که اصلا وجود نداشته است

Monday, February 22, 2010

خانه نبودم.
آب ماهی ها تمام شد.
ماهی ها مردند.
برکت از سرزمین دلم رفته است.
این است مصیبتی که ماه ها دم از آن می زنم ..
حواستان هست؟
حتی کویر هم، با آنهمه خیره کنندگی و عاشقانه هایش
معلوم نیست در زیر شن های همیشه روانش، جنازه ی چند بی گناه را، در خود جای داده است!

Saturday, February 20, 2010

من خیلی تلاش کردم.
ولی گویا بی فایده بود.
متشکرم.

Friday, February 19, 2010


آخر این چه عادت بدی است
که وقتی پس از مدت ها پیدایت می شود،
دوست داری شخم بزنی به زندگی من!
سر و ته اش را به هم آوری!
من هنوز منتظرم خبرم کنی.
پ.ن: رونوشت دارد.

همیشه یک جای کار می لنگد.
لنگید.

Monday, February 08, 2010

احساسات برنامه ریزی شده!
این است زندگی ِ از دست رفته ی این روزهای من!

پ.ن: احساسات که برنامه ریزی شود باید قید زندگی را زد!

Thursday, February 04, 2010

آسمان پاره شد
ریخت روی سرمان
..
خانه خراب شدیم .
در را باز کردم
گذاشتمت زیر باران
گفتم شاید آب به سر و صورتت بخورد
زنده شوی ..
.
تا آمدم این فکرها را با خودم بکنم
باران قطع شده بود
و تو هنوز مرده بودی ..

Monday, February 01, 2010


در سرشماری اخیر زندگی
جزو داده های پرت به حساب آمدم.