Sunday, November 27, 2005



.دچار تردید شدم . تردید از با خود بودن و رها شدن از خود
تردید از به یقین رسیدن. تردید از گذر زندگی
تردید از حرفها و عملها, تردید از دوست داشتن و دوست داشته شدن
تردید از با همه بودن و تنها بودن
(همین تنها یی است که مرا می ازارد !)

من با این تردیدها گاهی به خود نیز دروغ می گویم !!
کاش هرگز برق چشمانی نبود تا دل بی قرار نمود پیدا کند
کاش هرگزحافظه ای برای ثبت لحظات زودگذر ولی پر خطر نبود تا ذهنی را مدتها به خود مشغول سازد
کاش هرگز منی نبود تا چنین لحظاتی را به نظاره بنشیند

Thursday, November 24, 2005


زندگی پاکنویس چرک نویس هااست.و مابرای انجام هر کاری یکبار بیشتر فرصت نخواهیم داشت.
پس سعی کن همیشه بهترین کار را انجام دهی تاهرگز نیازی به پاره کردن صفحات زندگی نباشد.
و بدینگونه است که زندگی بعضی ها زودتر به پایان خویش نزدیک می شود و
تنها تو خود مسئول زود تمام شدنها هستی !!

زمانی را صرف دانستن انچه نمی دانستم کردم و زمانی را صرف فراموشی انچه فهمیدم
و اکنون نمیدانم چرا هنوز به دنبال دانستن ندانستنها هستم !!
تو میدانی؟

Sunday, November 20, 2005

First post



من اکنون احساس ميکنم
بر تلی از همه اتش ها و اميدها وخواستن هايم
تنها مانده ام
وگرداگردزمين خلوت را مينگرم
وخودرامينگرم
ودراين نگريستن های همه دردناک و همه تلخ
اين سوال همواره درپيش نظرم پديدار است
و هر لحظه صريحتر و کوبنده تر
که تو اينجا چه می کنی؟
امروز به خود گفتم
من احساس می کنم
که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد
همين و همين