Thursday, November 23, 2006

Walk

! خیابان شریعتی – باران – عابرین پیاده ای که می گذشتند – من
دلم خواست در زیر باران تا خانه پیاده روم - دلم خواست باران مرا بشوید
! قدمهایم را آرام و شمرده برداشتم که با تمام شدن باران به خانه رسم
گذاشتم دخترک با تمام وجود بخندد – گذاشتم پسرک همه ی حرفهای نگفته اش را بزند
... گذاشتم پیرمرد نگاه نگرانش را حواله ام کند
! حواله ی من با لباسی سراسر خیس و چتری بسته در دست
... گذاشتم و گذشتم
! گاه تمام بودنم می شود همین راههای پیاده را گز کردن

6 comments:

Anonymous said...

bashe bashe! chatreto baz nakon vaghti omadi khone sarma khordi oftadi on vaght yejat misuze:-"

Anonymous said...

hi
گاه هستی ما که خودمان است فراموش میشود .
این پیاده گز کردن ها و در ایستگاه نشستن های طولانی همه فرصت هاییه که از زندگی میگیریم

hozein said...

Gaz kardane rah-haye piadeh + baroon + Sigar...
gah tamame boodane man niz be in shekl dar mi-ayad.

-::Shadeless::-

Anonymous said...

:))...چتر هم دستت بود! نه خوشم اومد.. آدم می خواد خل و چل بازی هم در بیاره باید این جوری در آره.... هوس موش آب کشیده شدن کردم!!!

شقايق said...

وای که چه کیفی داره

Anonymous said...

و همه ی اینها را گذاشتم به حساب تنهایی ام