Thursday, February 01, 2007

Curtsy

! نشسته ام که ناگاه به سراغم می آیی
...
، می دانی چقدر آشفته ام ، ولی بهترین زمان را همین لحظه ها می دانی
! وقتی آوار می شود زندگی بر روی من
... می آیی - در کنارم می نشینی و آرام آرام پیرم می کنی
نگران می شوم ، آخر انبوهی از تارهای مو را به سر دارم - سالها گذاشته ام تا بدین جا برسد
... درست تا کمرم آمده است
! آری نگرانم ، نگران اینهمه صبری که باید تا سفید شدن تک تک تارهایش کنم
.... !می دانم زندگی و تو توان سفید کردنش را دارید
، وقتی به یادت می افتم
گرمم می شود - عرق می کنم - خیس می شوم - تب می کنم - می سوزم - می لرزم - بی حس می شوم
چشمانم تمام این مدت خیره به یک نقطه ثابت مانده است و تو هنوز نرفته ای ! - غوغایی به پا می شود
افکارم گسسته می شود - پاره می شوم - هر فکر در گوشه ای از وجودم رخنه می کند - دیوانه می شوم
! و تو در چشمانم خانه می کنی ، آخر تنها آنجاست که سکون دارد
! با خود عهد کرده ام تا آخر بودنم به دنبال دلیل نگردم ! آخر زندگیم می شود سراسر دیوانگی
! ولی باز به خود می گویم چرا من ! از میان اینهمه بودن چرا تنها من ، اینبار واقعا نمی فهمم چرا تنها من
... سرم را درمیان دستان مستاصلم می گیرم - با آنکه آرام نمی شوم ، فرار می کنم از خود و بی دلیل می خندم
...
زندگی را ادامه می دهم - راستی کجایش بودیم !؟
...
... ولی وقتی به یادت می افتم ، گرمم می شود - سردم می شود - تمام می کنم

5 comments:

Anonymous said...

tamam mikonam ... va baz ham shooroo mishavam

Anonymous said...

همه ی اینها به خاطر اینست که ناگاه به سراغم می آیی. . . و نمیدانی که گاهی خواستم ات و نیامدی و سردم شد و تمام کردم

Anonymous said...

negarane sabr nabash,enghadram sakht nis ,yerooz too ayne negah mikoni mibini aaaaaaaaaaaaaaaaa cheghad mooye sefid! mese man! zendegi o oon kheili khoob az pasesh barmian!

Anonymous said...

چه ساده دزدیدی ، بی تابی لحظه ام را ...

شقايق said...

tamam mikoni in lahze ra va shooroo mikoni charkheye in sabr o ashoftegi ra ta dobare tamam shavad