Thursday, January 10, 2008

another way

دارم آرام آرام، تمام راه های ِ به تو رسیدن را تا می کنم و یکی یکی گوشه ای می چینم
چشمانم درد می گیرد! دلم ...
مچاله می شوم لابه لای تمام راهها ...
خودم را تکه تکه می کنم و به گوشه ی هر کدامش سنجاق می زنم!
پاره پاره ام دیگر
سوراخ سوراخ!
بعد همینطور که نگاهم به راههای باقی مانده می افتد، فکر می کنم که برگردم و تمام ِ سنجاقها را باز کنم، ولی دلم نمی آید!
دارم خودم را جا می گذارم درون ِ تو و عین خیالم هم نیست که دارد چه بلایی سرم می آید!
تنها به فکر تا کردن ِ راههایم! تنها به فکر اینکه دیگر قرار است دستم به تویی نرسد!
به اینکه ...
تا می کنم، تا می زنم، با دقت، آرام، حواسم به همه چیز هست ...
گاهی که بر می گردم و چشمم به آن گوشه می افتد، بغض می کنم، باورم نمی شود اینقدر راه تا کرده ام و هنوز خیلی راه برای تا کردن باقی مانده!
ادامه می دهم، باید ادامه دهم، باید باید باید ...

1 comment:

Anonymous said...

این باید ها دیوانه کننده اند نه ؟