Wednesday, February 06, 2008

عروسکی چوبی شده ام.
بی احساس، خشک شده ام.
عروسک چوبی اصلا دیده ای؟
نه حرفی می زند، نه لبخندی، نه اشکی، نه ...
بی خطر تر از این نمی توانستم بشوم!
راستی، کسی اینجا چوت کبریت دارد؟ سوخته اش هم قبول است، ته سیگاری چیزی هم کار مرا راه می اندازد، فقط نگویید ندارید، می خواهم، باور کنید آخرین خواسته ی امروزم همین است.
.
.
.
ممنون که جعبه ی خالی ِ کبریتها را برایم آوردی، این اوج دوست داشتنت را می رساند!!!