Tuesday, April 29, 2008

(x,y)

بالا، پایین.
چپ، راست.
ولی نه!
اینا همش صافه!
میشه عین یه دستگاه مختصات که فقط می تونی رو محورهاش راه بری!
من دلم چرخش می خواد، حتی اگه دور یه میدون باشه.
دلم می خواد حتی مبدا و مقصدشم برام مشخص نباشه.
یهو بپرم وسط و د ِ برو که رفتیم!
هی بچرخم و بچرخم.
بعد که دلمو زد دوباره یهو بپرم بیرون!
اصلن هم برام فرقی نکنه از کجا شروع کردم و دارم کجا تموم می کنم!
حالا نوبته صاف راه رفتنه.
یه گوشه رو می گیری و سرت و میندازی پایین و می ری!
بازم تا کجا و چجوری و برای چیو این چیزاش اصلن مهم نیست.
...
ببینم
مگه آدم نمی تونه یا نباید خودشو دوست داشته باشه!؟
پس می تونه.
پس برو کنار دارم می چرخم.

5 comments:

Anonymous said...

اينجا از دل خوندني هاي قديمي منه.اون قديما.

Anonymous said...

باشه، خودتو دوست داشته باش؛ همون کاری رو بکن که ازش لذت می بری؛ فقط حواست باشه سرت گیج نره و بخوری زمین...

Anonymous said...

khoobi?

Anonymous said...

مزه اش به همون سرگیجه ایست که در آخر تو را به زمین میزند

Bingala said...

ey baba, age mikhay boro khob, vali faghat mikhastam begam, bande kafshet baz shode :-P