Saturday, May 24, 2008

draft

چای یا شیر؟
همیشه اول صبحها دلم چای می خواهد. با آنکه می داند ولی صبحمان هر روز و همیشه با این سوال مسخره آغاز می شود!
که شاید مسخره نیست، یک جور فراموشی است!
یا که نه، شاید حرفی نیست! حرفی نمانده!
حرفها هم تمام می شود، مگر نمی دانی؟!
از یکجایی به بعد می شود تکرار. درست مثل این روزهای من، این روزهای تو!
اصلا مگر آدمی وجود دارد که مثلا 22 سال حرف نو داشته باشد برای زدن!
...
بند کفشها باز- موهای کمی آشفته- لقمه ی کوچکی در دهان- صدای باریدن باران!
آخ، باز چترم یادم رفت!
کاش کانورسهایم را نمی پوشیدم! خیس می شود، خراب می شود، می میرد!!
تند- کند- گاهی که اصلا نمی بارد. ولی باز تند- کند- نم نم ...
دلم چقدر گرفته! قبول کن امروز روز باران نبود، بود!؟
ولی آمد- ولی بارید- ولی خیس کرد- ولی برد- ولی ... ولی ... ولی ...
هی آسمان، می شود گاهی، تنها گاهی، کمی هم به فکر من باشی!؟
من این پایین، درست زیر پایت زندگی می کنم! مگر نمی بینیم!
مگر شبها وقتی نگاهت می کنم و دعا می خوانم حواست به من نیست؟
باز فراموشم کردی؟
تو هم!؟
اینقدر بی معرفت نبودی که!
...!
فردا دوباره می باری؟


پ.ن: بر سر یک کلاس اختیاری، با مرگ دست و پنجه نرم می کنم!

چهارشنبه ی دو هفته قبل!!

3 comments:

Anonymous said...

آسمان همه را فراموش کرده

Anonymous said...

Title is perfect//

Anonymous said...

shir ghahve...
in ke khoshmaze tare...
na asan hamoon chay...
bebin man baroon delam mikhad...
doos daram in conversam khis shan...
joorabam...
paham...
vali nafahmam akhe ghargham too royaha...
rasti khoshhalam ke,ye alame,chi kar konam,delam khast khoshhal basham:D