Saturday, May 17, 2008

Sufi

لباس سوفی تمام شد.
من بابت اینهمه تلاش از خودم قدردانی می کنم و خودم را به یک لیوان هات چاکلت دعوت می کنم، درست در میان اینهمه بادی که این روزها دارد می وزد.
سوفی را بگو، چقدر این روزها خوشحال است.
قول داده ام شلوارش را هم زود تمام کنم.
من و سوفی به هم نگاه می کنیم و می خندیم.
هر دویمان خیلی خیلی خوشحالیم.
سوفی، سوفی،
خیلی دوستت دارم سوفی.
اندازه ی خودم ؟
نه، نه،
از خودم هم بیشتر.
سوفی، سوفی،
نمی دانی که!
یک دنیا آدم دیگر هم دوستت دارند.
سوفی معروف شدی.