Saturday, August 02, 2008

Truth

در جستجوی کدامین نگاه، اینهمه شهر را در عبور پر پیچ و خم جاده ها بی هوا یکی می کنم. در جستجوی کدامین نگاه؟ کدامین دست؟ کدامین احساس؟ کدامین حرف؟
من به دنبال ِ که می گردم اینهمه سال؟ اینهمه روز؟
دل بسته ام یا که دل داده ام؟
می دانم یا که نه؟ می دانم یا که مثل هزاران بار ِ گذشته باید تا نزدیکیهایش به پیش روم؟
من باز حوصله ندارم عینکم را به چشم بزنم و از دور ببینم انتهای رفتنم به کجا ختم می شود!
شهرهای بزرگ را با سرعت رد می کنم. در شهرهای کوچک به دنبال نگاههای دور می گردم. به دنبال کسی که ظهرهای گرم روی بلندترین قله با چشمهایی باز خورشید را می نگرد. به دنبال ِ کسی که آن پایین با یک کلاه و یک بطری آب دارد نفس زنان خودش را به قله می رساند.
به دنبال ِ دخترکی می گردم که روسری گلدار به سر دارد و در دشت دنبال ِ پروانه ها می کند!
زیادی رمانتیک است. می دانم. ولی نگاه ِ اینها خیلی فرق دارد با شمای این نزدیکیها!
من سالهاست که می گردم و پیدایشان نمی کنم. من سالهاست که در این دورها و نزدیکی ها صداقت این نگاه ها را ندیده ام. من سالهاست فراموش کرده ام که گاهی اشکها بی نهایت صافند و زلال. من سالهاست فراموش کرده ام آدمها خوبند ...

پ.ن: اینکه آدمها فراموش نشوند خوب است آدمها.

5 comments:

Anonymous said...

سالهاست که گم شده ایم

Anonymous said...

durbinha ham payane rah ra neshaneman nemidahand!!

Anonymous said...

راست میگویید
....
به یاد آودنشون هم بد نیست

Anonymous said...

آدمها خوبند...امیدوار!!!م

Anonymous said...

eteraf mikonam be faramoshie tamame zibaie haie ke mibini va mididim ,ba ham,pa be pa.