Monday, December 22, 2008

Agony*

تنها بدان همه چیز خوب شده است. همه ی فکرهای من. و این خوب است. اینکه هنوز دارمت. هنوز گاهی که چشمهایم را می بندم و دلم صدای نفسهایت را می خواهد، می شود که باشی. می شود که باشی و بلند بلند برایم نفس بکشی. می شود یک مسیر ِ طولانی را با تو گفت و خندید. می شود هنوز تا نمی دانم کی ای که دوست دارم ندانم! داشته باشمت. می شود. می شود. هنوز می شود.
پ.ن: یک نامه ی کوتاه به دوستم.