Saturday, December 12, 2009

بعضی لحظه ها لحظه های ننوشتنند. لحظه های سکوت و یادآوری. لحظه های مرور و تکرار.
بعضی لحظه ها را نه می شود نوشت، نه می شود سرود، نه می شود کشید، نه می شود زد.
بعضی لحظه ها فقط برای ِ تو اند و چشم های تو و احساس ِ تو.
کوتاه یا بلندش چه فرقی می کند؟ سفید یا بنفشش؟ سبز یا زرد؟ سرمه ای؟
همین که وقتی داری جوراب هایت را پا میکنی یادش می افتی و اشکت بی هوا سُر میخورد پایین یعنی ای وای! یعنی چقدر ای وای!
حالا مثلا من بیایم بنویسم هیچ لحظه از زندگی ِ من نمی تواند جای ِ ساعت 3 تا 3:30 پنج شنبه زیر ِ پل صدر را بگیرد. اصلا من بیایم بنویسم هیچ کس نمی تواند جای تو را در صندلی ِ کنار ِ من در این زندگی بگیرد. اصلا من بیایم بنویسم هوا سرد بود و دستان ِ تو سرد و شیشه ها بخار گرفته. اصلا من بیایم بنویسم من چه محکم بودم در این سی دقیقه از زندگی. شما که نمی توانید بفهمید احساس ِ مرا!
مثلا اینکه می نویسم محکم شما تا چه حد فکر می کنید من محکم بودم؟ مثل ِ ستون ِ یکی از برج های بلند ِ الهیه محکم بودم یا مثل ِ یک درخت؟ محکم با محکم فرق دارد. مثلا اگر یک باد فوق سهمگین بوزد شاید درخت بیفتد ولی ستون نه! حالا به درختش هم ربط دارد ها! که از این پیرهای تنومند ِ کلفت باشد یا از این درخت های لوس ِ جلوی چند خانه پایین تر از ما! میفهمی چه می خواهم بگویم؟
می خواهم بگویم اصلا چه بد است که نمی توانی بنویسیش که چه گذشت به تو. که چه محکم شده بودی. که چقدر دلت می خواست بتوانی به این خود ِ محکمت تکیه کنی همان وقت هایی که داری می لرزی از دست ِ این زندگی! که وقتی سرش را کرده بود سمت ِ پنجره و حرف نمی زد، تا آمدی حرف بزنی صدایت لرزید، مکث کردی، چند ثانیه بعد، انگار که یکی دستش را گذاشته باشد پشتت که برو بقیه اش با من، شروع می کنی به حرف زدن. خوب حرف می زنی. می ترسی ولی خوب حرف می زنی..
.../ ..
برای اولین بار بود که وقتی رفتی برگشتم نگاهت کردم. که دور می شدی. که می رفتی. که از پیشم می رفتی. برای اولین بار بود که وقتی پیاده شدی پایم را نگذاشتم روی گاز و .. برای اولین بار بود که وقتی دور شدی و راه افتادم گوشی ام را بر نداشتم که برایت بزنم دوستت دارم. که برایت اسمت را بزنم. که برایت سه نقطه بفرستم. برای اولین بار بود که اصلا معلوم نبود حال و روزم. که فرق داشتم انگار با خودم. که تو داری چه می کنی با خودت؟ که من تا کجا می شناسمت؟
پنجره را پایین کشیدم. گذاشتم تمام ِ وجودم در این سرما بلرزد! باد هم نامردی نکرد و وزید!