Saturday, December 05, 2009

Regret

تنفر از آن دست واژه های غیر قابل هضم در نوشتار ِ من است. از آن واژه هایی که به ندرت به ذهنم می رسد که بنویسمش، بس که سخت است و سفت. بس که تلخ است و کدر. بس که آدم را غصه دار می کند. فقط نمی دانم چرا آنکه برای اولین بار خواسته این واژه را بنویسد از ت دو نقطه استفاده کرده است به جای ط دسته دار! (اشاره به پست آیدا) اصلا استفاده از این واژه آدم را ناخودآگاه زشت می کند!
بگذریم.
قصدم از نوشتن ِ اینهمه خط خیلی چیزها بود و هست. اینکه وقتی همین حالا که می خواهم ازین واژه ی چروک استفاده کنم دارم چه دردی می کشم. دارم چه زجری می کشم. دارم چه صبوری می کنم با خودم که بنویسم "دارم از خودم متنفر می شوم."
خیلی چیزها دارند دست به دست هم می دهند که اطمینانم بیشتر شود از این متنفر شدن. ازینکه چرا دارم هی هرز می روم هر روز. ساییده شدن کار ِ من نبود که امروزها انگار یکی برداشته باشد هی سمباده به دست به جان من بیفتد! اینگونه شده ام. پستی و بلندی دیگر ندارم. شده ام یک دست صاف. یک سطح ِ صیقلی ِ غیر شفاف. هی از هر دری که می خواهم وارد شوم سریع انتهایش را می بینم آنقدر که کوتاه است و واضح! آنقدر که پیچ و خم ندارد! اخم هایم را درهم می کنم و درها را یکی پشت ِ دیگری می بندم! آنوقت من می مانم و تمام ِ درهای بسته ی روبرو. درجا میزنم. عقب می روم. تکرار می کنم. تکرار می شوم. غر میزنم و هی صورتم ملتهب می شود و هیچ چاره ای نیست!
روزهای بدی شده. روزهایی که مرا محکوم می کنند به متنفر شدن. به دوست نداشتن. این دوست نداشتن ِ خود از یک جاهای دیگری هم ناشی می شود. وقتی آدم های زندگیت هی نیست می شوند یا خودت آنقدر کار داری که چند روزی هاید می شوی برای تمامشان، موقع بازگشت .. نیستند. هیچ کدامشان. رفته اند. همه ی شان. توی خر هم تا ویزیبل می شوی بر میداری هی یکی یکی پیغام پسغام می فرستی که آهای کجایید. آهای من نبودم برای چه و چه. آهای پیدا شوید. آنوقت هی جواب ِ یخ دریافت می کنید اگر بکنید! بعد چه می شود؟ می زنید دو دستی توی سرتان که انقدر خر نباش و هی همیشه سراغ ِ آدمها را نگیر وقتی می دانی به چه راحتی کنفت می کنند! ولی دست ِ خودت نیست. اینگونه آدمی هستی! بعد بر میداری یک همچین طوماری می نویسی که آخرش بگویی من متنفرم از خودم که دلم برای آدم ها تنگ میشود. من متنفرم از خودم که سراغ ِ آدم ها را می گیرم مدام. من متنفرم از خودم که سراغشان را میگیرم و بی محلی تحویلم می دهند. من متنفرم از خودم!