Thursday, May 13, 2010

شاید ندانی که تمام شدم برایت ..


گاهی وقت ها می شود که تمام ِ خودت را صرف ِ یکی کرده ای
تمام ِ خنده ها و گریه هایت را
تمام ِ حرف ها و سکوتت را
تمام ِ مهربانی و خشم ات را
تمام ِ دوست داشتن و نفرتت را
تمام ِ بزرگترین لطفی که می توانستی در حقش بکنی و کردی
تمام ِ بزرگترین کمکی که می توانستی در حقش بکنی و کردی
تمام ِ بزرگترین احساسی که می توانستی نثارش بکنی و کردی
اصلا تمام ِ خودت را گذاشتی جلویش
بی هیچ کم و کاستی
گاهی وقت ها می بینی چقدر دیگر هیچ نداری که خرجش کنی
چقدر خالی شده ای
چقدر دیگر نیستی
چقدر دیگر نمی توانی که باشی
تمام کرده ای خودت را برای او
بعد
برمیداری
در یک بعدازظهر مثلا ًبهاری
جدی جدی
خودت را تمام می کنی برایش
در چشم هایش
و می بندی
چشم هایت را
در چشم هایش
و تمام می شوی
و تمام می شوید
آخر دیگر چیزی نداری برای او