Friday, February 04, 2011

..

ساعت هاست خیره مانده ام به صفحه ی کوچک گوشی ام و منتظرم یکی از من بپرسد "بلندترین شب سال کدام شب است؟" و من در جوابش بزنم "دیشب". من زیاد اهل حرف زدنِ با صدا نیستم. دوست دارم گوشی ام تق صدا بزند و یکی برایم همین سوالِ بالا را بفرستد و من همین جواب یک کلمه ای را در جوابش بزنم و همه چیز تمام شود.
همه ی اینها هم محض ثبت در تاریخ باشد و بس. محض اینکه بدانم بلندترین شبِ سال ِ من یلدا نیست. بلندترین شبِ سالِ من همیشه یک روز از یک بهمن ماهِ لعنتی است. حالا چهارده با هجده اش خیلی فرق نمی کند. حتی با سه یا چهار سال تأخیر.
تمامِ مرا بچلانید یک کلمه می شوم "ای وای" و دلم می خواهد در زیر بارِ همین یک کلمه دفن شوم. که آنقدر سنگین است و سفت که مطمئناً جان سالم به در نمی برم!