Sunday, March 20, 2011

منِ دوشب مانده به آخر سال


آدمِ بی جنبه لوس و مسخره ای هستم. و بر خلافِ ظاهر موجه ام گاهی فکر خودکشی و فرار به سرم میزند. این از آن ورِ آدم بودنم ناشی میشود. آدم که باشی هم بی جنبه میشوی، هم مسخره، هم لوس، هم دست به کارهای آدمیزادی مثل فرار و خودکشی میزنی. تا این جایش همه مثل همیم. تصمیم به فرار. تصمیم به خودکشی. تصمیم به افسردگی. تصمیم به عزلت نشینی. تصمیم به تنهایی. تصمیم به سکوت. ولی از کمی جلوترش دیگر شبیه به هم نیستیم. شدت و ضعف داریم. ترس و شجاعت. بکنم و نکنم. باشم و نباشم. یاد نادر می افتم. آنجایی که به ترمه میگفت قانون حد وسط ندارد. یا میدانی یا نمی دانی. یا کشته ای یا نکشته ای. یا زده ای یا نزده ای. کاش ما آدم ها هم مثل قانون ها بودیم. یا می مردیم یا نمی مردیم. کاش بودنمان حد وسط نداشت. فرار حد وسط است. فرار حد وسطی است که قرار است ابتدای یک زندگی تک سوالی باشد. باشم یا نباشم؟ بمانم یا نمانم؟ بمیرم یا نمیرم؟
من اگر جای تو بودم می ماندم. من اگر جای تو بودم فرار میکردم. من اگر جای تو بودم در میرفتم. من اگر جای تو بودم دو دستی به همین جایی که هستم میچسبیدم. من اگر جای تو بودم میزدم زیر همه چیز. من اگر جای تو بودم ..
متنفرم از تمامِ این من اگر جای تو بودم ها. تو هیچ وقت جای هیچ کجای من و زندگیم نیستی که اینچنین محکم به جایم تصمیم میگیری و زندگی میکنی و میمیری و زنده میشوی؟
در عکس هایم یکی آدمی هست که دارد فریاد می کشد. چشم هایش را بسته است و دارد فریاد می کشد. درست مثل وقتی هایی که دردم می آید از تمامِ زندگی. این عکس را گذاشته ام در یک فولدر خیلی دوری که حتی خودم هم برای رسیدن به آن از هزار مانع عبور کنم. بس که خالص است. بس که ناب است. بس که تک است. بس که خودِ خودِ زندگی است. بس که وقتی می بینمش دستم را میگذارم روی گوش هایم. چرا که انگار این خودم هستم که دارم از اعماق وجودم فریاد میزنم. درد دارد. همین دیدن چشم های بسته و ابروهای درهم و دهانِ باز ِ باز.
از بین تمام آهنگ هایم در اینجور مواقع فقط Cloudy Now-Blackfield را پلی میکنم. بس که شرح حال است. بس که گیر افتاده ام بین آدم هایی که هیچ شبیه من نیستند. بس که حرف هایشان هر روز و همیشه مثل یک سیخ میرود توی وجودم و بیرون می آید. بس که بس نمی کنند. بس که نمی بینند تمامِ وجودم را سوراخ سوراخ کرده اند. بس که ایتس کلودی نو.. بس که وی آر اِ فاکد آپ جنریشن! بس که آی کنت استاپ فرام دریمینگ سامتینگ الس..
من به قول خیلی ها آدمِ بی جنبه و کم جنبه ای هستم که در زندگیم هیچ کاری نکرده ام. انگار عین این 24سال زندگی را فقط عیش و نوش کرده ام. فقط به خوشی و دوست و رفیق گذرانده ام. هیچ چیز به درد بخوری نبوده ام. پوچ را برای توصیف حال و روز من ساخته اند در ذهنِ آنها.
خودم چه فکر میکنم؟
آدم های پوچ فکر نمی کنند.