Friday, June 10, 2011

شب آرزوهایی که گذشت ..

بعد از آن ذکر آخر و سجده‏ی آخر گفته بود هر چه می‏خواهید آرزو کنید..

دوازده رکعت نماز خوانده بودم و چهار ذکر را هفتاد بار تکرار کرده بودم تا برسم به آن آرزو کردنش.. مکث کردم، اسم هایم را گرفتم جلوی رویم، بعد گفتم ببین خدا، اینها همه اش مالِ توست، اینها همه اش مالِ من است. مارا ببین.. ما را همیشه ببین.. گناه داریم به جانِ خودت..

وقتی داشتم اسم‏هایم را می‏نوشتم هی گفتم نرگس، امروز را روزه گرفتی که آدم بشوی، امروز نماز خواندی که آدم بشوی، امروز ذکر گفتی که آدم بشوی، بس کن، همین یک شب را بس کن، برای تمامِ آدم‏های بیست و پنج سال زندگیت دعا کن. بدون حتی یکی حذف کردن..

و من به اندازه‏ی بیست و پنج سال اسم برای خدا ردیف کردم : )

آرزوهایتان مبارک.

برآورده می‏شوند.

شک نکنید :)