اتاقم را جمع می کنم
میزی را که ماههاست کسی به آن دست نزده است
همه چیز به هم ریخته است
باورم نمی شود این کتاب و دفتر من است که این چنین نامرتب
! هر کدام به گوشه ای افتاده است
میزی را که ماههاست کسی به آن دست نزده است
همه چیز به هم ریخته است
باورم نمی شود این کتاب و دفتر من است که این چنین نامرتب
! هر کدام به گوشه ای افتاده است
، من که هیچ، مادرم هم باورش شده من این روزها، من این ماهها
! من این ... به گونه ای دیگر شده ام
! من این ... به گونه ای دیگر شده ام
دستم را دراز می کنم و اولین کاغذ را بر می دارم
رویش را می خوانم
... می نویسم برای تو
رویش را می خوانم
... می نویسم برای تو
!... چشمانم را می بندم
... کاغذی دیگر، دفتری دیگر، کتابی دیگر
اتاقم مرتب می شود
! ولی احساسم
اتاقم مرتب می شود
! ولی احساسم
عجیب به هم ریخته ام
به گارفیلد روی میزم نگاه می کنم
او هم دیگر نمی تواند مرا از این دنیای پر التهاب دور کند
! دلم برای او هم می سوزد گاهی
به گارفیلد روی میزم نگاه می کنم
او هم دیگر نمی تواند مرا از این دنیای پر التهاب دور کند
! دلم برای او هم می سوزد گاهی
روبروی آینه می ایستم
لبخندی می زنم
و ادامه می دهم
بودنم را
م ن ه ن و ز د ل ی ل ه ا ی ز ی ا د ی د ا ر م ب ر ا ی ب و د ن
پ.ن : امروز که وارد اتاق شدم، دیدم گارفیلد به دیوار چسبیده
!مادر امروز او را به دیوار زده بود
لبخندی می زنم
و ادامه می دهم
بودنم را
م ن ه ن و ز د ل ی ل ه ا ی ز ی ا د ی د ا ر م ب ر ا ی ب و د ن
پ.ن : امروز که وارد اتاق شدم، دیدم گارفیلد به دیوار چسبیده
!مادر امروز او را به دیوار زده بود
!چرایش را نمی دانم ؟