Saturday, October 13, 2007

reWrite

واگویه های من درد نیست، این روزها ذهنم عجیب آشفته است !
...
دیگر حتی کلمات را هم فراموش کرده ام
پر شده ام از گریه های گاه و بی گاه
اشکهایم طاقت ماندن ندارند
بی هوا می ریزند ...
دلم می خواست زندگیم از چپ به راست نوشته می شد
مثل تمام دفترهایم که از چپ به راست شروع می شود !
آنوقت می دانستم حالا که به آخر دفتر زندگیم رسیده ام
به معنی پایان یافتنم نیست، تازه می خواهم شروع شوم !
ولی این بار روی کاغذهای سفید نوشته نمی شوم
باید بگردم و در هر صفحه جاهای خالیش را پیدا کنم و خودم را جا دهم درونش !
دیگر برایم مهم نیست روی خط نوشته شوم یا میان خطوط
کج نوشته شوم یا صاف
تنها دلم را به زیبایی خطم خوش کرده ام
به اینکه قرار است آنقدر خوش خط بنویسم
که تا دفترم باز شود چشم هر کس به طرف زیباییش رود !


پ.ن: مرور هر روزه ی خاطرات و تویی که در تمام روزهایم هستی و خواهی بود
من و من داریم دق می کنیم ...

5 comments:

Anonymous said...

no words to say...

Mr.9891661

Anonymous said...

چیزی برای کامنت دادن ندارم
فقط اینکه پستت رو خوندم
مثل همیشه قشنگ و غمگین

Anonymous said...

nargessssssssss!
man o man...
nargess...
movazebe khodet bash golakam

Anonymous said...

to o to behtar ast ba ham kenar biayed!

Anonymous said...

manam no comment , ina chizi nist ke man be kham dar moredesh harf bezanam!