Wednesday, December 05, 2007

draft

روزهای آخر دومین ماه ِ پاییز ...
وقتی پای پیاده از روی برگهای زرد و نارنجی درختان رد می شوم
تازه می فهمم
پاییز آمده است و من خبر دار نشده بودم
فاجعه نیست
تنها یک عقب ماندگی است روزها را فراموش کردن !
شروع می کنم به بلعیدنش
نفس می کشم
ن ف س ... !
خیال از دست دادن ِ روزهای گذشته را هم از سر بیرون می کنم
و بی اختیار گامهایم را کند و آهسته می کنم
دوربینم را در می آورم و از لحظه لحظه ی پاییز عکس یادگاری می گیرم
از لحظه ای که فهمیدم پاییز شده
از لحظه ای که سردم شد
از لحظه ای که خش خش ِ برگهای پاییزی تلنگری شد برای بازگشتم به زندگی !
من از امروز خاطره ای می سازم برای آینده ی نه چندان دورم ...